سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 9 فروردين 1403
    19 رمضان 1445
    • ضربت خوردن حضرت علي عليه السلام، 40 هـ ق
    Thursday 28 Mar 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۹ فروردين

      داستانک

      شعری از

      سیده منیژه عنایتی

      از دفتر شعرناب نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۸ ۰۶:۵۱ شماره ثبت ۷۳۸۲۹
        بازدید : ۵۷۵   |    نظرات : ۳۱

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر سیده منیژه عنایتی
      آخرین اشعار ناب سیده منیژه عنایتی

      من که نفهمیدم بابا حاجی چرا زنگ خونه رو اینقدر بالا نصب کرده
       
      حسام، ایندفعه بهشون بگو اگه زنگشون خراب شد بیارن پایین تر نصب کنن !ازکجا هی آجر گیر بیارم بزارم زیر پام آخه!!!
       
      عه نخند حسام ، الان به باباحاجی نگوها؛یه وقت میگت اشکال ازقدوقواره ی کوتاه ترنجِ ،وگرنه جای نصب زنگ جاش خیلی هم خوبه
       
      من هنوز از اون اتفاق پارسال، از خانوادت خجالت میکشم .
       
      یادته حسام ،پارسال کلی آلو سیاه شستیم و تو سینی های بزرگ چیدیم و تو آفتاب گذاشتیم !آخ اخ سفارش مامان ماهرخ یادم رفته بود که قبل از غروب آفتاب برشون دارم .وای یادته چه افتضاحی شده بود ؟رژه ی گربه ها تو سینی آلو جیغ مامان ماهرخ رو در آورده بود
       
      حسام ! به نظرت من بی دست و پام ؟؟؟
       
      عه حسام !خب بگو نه دیگه ...چرا ساکتی!
       
      آرزوت این بود ماشینی که میخری حتما آبی نفتی باشه همرنگ آسمون روزهای زمستون و بتونی با خط سفید روش درشت بنویسی:سر به زیر و ساکت و بی دست وپا میرفت دل ....
       
      یک نظر روی تورا دید و حواسش پرت شد
       
      اینو باور داری که از دعاهای من بود که !خودت میگفتی دعاهام اثر داره .پس بی دست وپا هم نیستم درسته ؟
       
      میگما ،باهاش همین روزا یه سفر بریم باشه حسام ؟تو بگو باشه من همه چی رو آماده کردم لباسات اتو کشیده و ساک سفر هم آماده کردم
       
      قبلا که موتور قراضه ت رو داشتی میگفتی با همین منو میبری اون دور دورا !
       
      آخ گفتم موتور!
       
      اون خونه نقلی کوچه ی شریفی هفتم یادته ؟
       
      سال اولی که سعی کردیم مستقل زندگی کنیم .یه معضل بزرگ داشتیم به اسم زیور خانم ....
       
      البته تقصیر خودت بودا میخواستی اینقدر خوب نباشی .
       
      هروقت حاضر میشدی کارگاه باباحاجی بری دلم زودی برات تنگ میشد ،بدو می اومدم دم درتا باهات خداحافظی کنم ،به جای خداحافظی خوشگل و به یاد ماندنی میگفتی :ترنج! جوجه کوچولوی رنگی بیا جلو ببینم
      تا بهت نزدیک میشدم همون موقع زیور خانم با دو تا قرص نون تافتون پیداش میشد و پشت چشمی نازک میکرد و زیرلب غرولندکنان میگفت :دریغ از نیم مثقال حیا واه واه جوونا هم جوونای قدیم
       
      و روشو برمیگردوند و آسه آسه میرفت ،لعنتی نمی ایستاد تا ببینه که وقتی بهت نزدیک میشدم سوئیچ رو از موتورت درمیاوردی و باهاش موهامو از گوشه ی روسریم هدایت میکردی زیر روسریم و میگفتی :موی مشکی ترنج جاش تو هوای آزاد و آلوده نیست فقط مال منه که بوش مستم کنه
       
      میگما حسام ! دلبری هم بلد بودی ها ،ولی جدیدا بی احساس شدی،کم حرف بودی الان که کلا حرف نمیزنی،چیه ؟؟؟
       
      باز که لبخند میزنی !
       
      میخوای بگی بچه شدم ؟
       
      عصبانیم نکن ها،یادم نرفته اونوقتا پیش همه میگفتی ترنج عاشق عروسک هاست ،چرا یه ذره فکر نکردی من عاشق نخ و سوزنم تا باهاش عروسک پنبه ای بدوزم ،عاشق قصه گویی و به حرکت دراوردن عروسکهام !
       
      بخاطر چغلی هات مجبور شدم گیلدا،همون عروسک موقرمزی رو بندازم ته جعبه قدیمی و تو زیر زمین پنهونش کنم خب
       
      اسم زیر زمین رو گذاشته بودم قبرستان عروسک ها ...یادته ؟ ای چغل نمیبخشمت
      اصلا دلم خنک شد ،پاییز سال اول زندگیمون وقتی به سختی روزه گرفتم رو یادته ؟هی میگفتی ریزمیزه و ضعیفی نگیر کار دستم میدی ،یادته خوابم اونقدر اونروز سنگین بود که کلی درزدی و نشنیدم ؟!
       
      با بدبختی از ذیوار بلندِخونه بالا اومدی و پات لیز خورد و با آرنج افتادی و دستت در رفت!
       
      فرداش زیور خانم اومد عیادتت،نمردم و اوج احساس زیور خانم رو هم دیدم .چپ چپ نگاهت کردو گفت :آخه پسره ی دیلاق و ملنگ حواست کجا بود چرا کلید باخودت نداشتی !از این زنت چی انتظار داری مورچه چیه که کله پاچه ش چی باشه ،همونقدر که زور بزنه در روز بخوابه هنر کرده
       
      یادته فقط سرخ شدیم و بهم نگاه کردیم و خندیدیم ، یه دفعه گفت :زهرمار عه عه ، دریغ از سر انگشت حیا
       
      تا یه ماه من بهت میگفتم :ملنگ و دیلاق ، نپر توی باغ ، سگِ زیور خانم میبینتت و هی میکنه واق واق
       
      و آخرش دعوامون میشد و میزدیم زیر خنده
       
      آخ بمیرم ناراحت شدی ؟؟؟بی جنبه نباش خب
       
      من که بی جنبه نبودم ،یادته روزی که باغ عمو محمد رفتیم ؟
       
      اخ عاشق انگور بودم همیشه با خوشه میچیدم و یهویی همه رو تو دهنم میزاشتم و باخوشه میخوردمش
       
      یادته روبروت ایستادم و با ملچ و ملوچ گفتم وای چقدر خوشمزه س حسام توام بخور!لبخندت رو گشادتر کردی و گفتی :تو خودِ انگور ملایری ترنجم
       
      قند تو دلم قبل اینکه آب بشه با دیدن زن عمو قندک بست ...پشت سرت ایستاده بود و با صدایی ریز گفت :اقا حسام انگور ملایر شکم درد میاره مواظب باش
       
      توجه کردی ناراحت نشدم از بس اون زبونش تیزه و من یه پاچه خانم !
       
      چیه چرا دیگه عکس العمل نشون نمیدی !
       
      پرحرفی کردم نه ؟
      حسام حرفام تمومی نداره هرچند میدونم تکراری هستن و هرروز تکرار میکنم ...همه ازم ایراد میگیرن هی میگن کمتر حرف بزن و آروم باش
       
      حسام بهشون بگد عاشق حرفای جوجه کوچولوی رنگیت هستی
       
      میدونی مدتهاست انگور نمیخورم !گلومو میسوزونه ،
       
      حسام دیگه خوابهام سنگین نیست ،صبح ها دسته کلید رو میزارم پشت در زیر بوته های لاله عباسی
       
      تازشم سی و دو تا به اندازه ی سنت ، عروسک گیلدای موقرمزی دوختم و هدیه دادم به بچه های کوچه هفتم شریفی .
       
      موهام دیگه مشکی کوتاه نیست ،زیر روسریم نمی مونه همش پریشون میشه و خیلی وقته رنگش جوگندمی شده
       
      زیور خانم رو خیلی وقته ندیده بودم تا اینکه چن وقت پیش بی هوا جلوم سبز شد گفت اومدم دیدن حسام همون پسر دیلاق
       
      دیگه برام پشت چشم نازک نمیکنه .چشاش کم سو شده ،دیگه از پشت چشای کم سوش حیامو تشخیص نمیده
       
      حسام از ماشین آبی همرنگ اسمون زمستونت چیزی باقی نمونده جز همون نوشته ی درشت و خوش خط سفیدش که نوشتی
       
      دیگه دلم نمیخواد برم اون دوردورا ! کنار تو آخر دنیاست
       
      امروز خورشت آلو داشتیم همون آلوهایی که دم آفتاب خشکش میکردیم و تو با سوزن سوراخش میکردی.
       
      ببین، ببین حسام ! پیرم کردی بدجنس ، زیر چشام و پیشونیم کلی خط های درشت افتاده .پیر شدم ؟زشت شدم ؟
       
      تو خوب موندی ها !
       
      حرف بزن قول میدم حرف نزن و گوش کنم حرف بزن جان ترنج .....
       
      وای صدای چیه ! صدای سوت چیه ! اینجا چه خبره چیشده ؟
       
      چرا اومدین تو خلوت من و حسام ؟
       
      خانم متاسفم خدا بهتون صبر بده "
       
      صدایی نمیشنوم،صدای خودمم نمیشنوم ،صدای قشنگ قلبت رو پشت اون دستگاهها دیگه شنیده نمیشه ..بدون تو چه کنم حسام
       
      بابا حاجی اومدی بهشون بگو ترنج اینبار ساکته منتظر حرفای حسامه
       
      "بزار راحت بره ترنج جان ...این همه حرف نزن آروم باش
       
      باباحاجی زنگ خونت رو پایین تر آوردی ؟دیگه توان بلند کردن آجر هم ندارم
       
      باباحاجی گریه میکنه همه گریه میکنن ..ببین جوجه رنگیت دیگه رنگی نمیپوشه ...
       
      حسام پسره ی دیلاق و ملنگ ! دریغ از یه ذره حیا دریغ از نیم نگاهی ازتو ....
       
      پایان
       
      ۵
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
      يکشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۸ ۱۱:۰۴
      درود نازنین خندانک

      داستان زیبایی نوشتید خندانک

      خوش آمدید به محفل ناب خندانک
      سیده منیژه عنایتی
      سیده منیژه عنایتی
      يکشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۸ ۲۰:۰۷
      ممنونم بانو از توجهتون ...
      راستش من فقط داستان های بلند تخیلی ماورایی مینویسم و این اولین دلنوشته ی عاشقانه بود
      انشاله بیشتر توی مکان های اینطوری فعال باشم با کمک دوستان
      ارسال پاسخ
      عباسعلی استکی(چشمه)
      دوشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۸ ۰۰:۱۴
      درود بانو
      به شعر ناب خوش آمدید خندانک
      محمدزبیر براهویی (میم دادخواه)
      يکشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۸ ۰۶:۲۸
      درود مهر بانو خندانک
      سیده منیژه عنایتی
      سیده منیژه عنایتی
      يکشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۸ ۲۰:۰۸
      ممنونم از توجه و نگاهتان
      ارسال پاسخ
      محمدزبیر براهویی (میم دادخواه)
      يکشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۸ ۰۶:۲۸
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      سیده منیژه عنایتی
      سیده منیژه عنایتی
      يکشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۸ ۲۰:۰۸
      خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      ایمان اسماعیلی (راجی)
      يکشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۸ ۱۳:۲۹
      سلام بانوی گرامی
      بسیار عالی بود
      مانا باشید گرامی
      خندانک : خندانک خندانک
      سیده منیژه عنایتی
      سیده منیژه عنایتی
      يکشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۸ ۲۰:۰۹
      ممنونم اقای اسماعیلی .از نگاه و توجهتون ممنونم بزرگوار
      ارسال پاسخ
      ابوالحسن انصاری (الف رها)
      يکشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۸ ۱۶:۱۱
      درودبرشما خندانک خندانک خندانک
      سیده منیژه عنایتی
      سیده منیژه عنایتی
      يکشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۸ ۲۰:۰۹
      متشکرم از نگاهتان بزرگوار
      ارسال پاسخ
      کبری یوسفی
      يکشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۸ ۱۷:۳۰
      سلام ودرود بربانو عنایتی عزیز به شعرناب خوش آمدید
      درودتان مرحبا زیبا ااا سروده اید
      موفق باشیدودرپناه خدای مهربان غمت برباد آمین
      خندانک خندانک خندانک
      سیده منیژه عنایتی
      سیده منیژه عنایتی
      يکشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۸ ۲۰:۱۰
      از خوش امدگویی شما ممنونم بانو .و از توجه و نگاهتون واقعا ممنونم
      ارسال پاسخ
      عارف افشاری  (جاوید الف)
      يکشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۸ ۲۲:۲۱
      خندانک
      مجتبی شفیعی (شاهرخ)
      يکشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۸ ۲۳:۱۵
      چقدر جالب
      یه شعر دارم دقیقا به همین مضمون برایتان کپی میکنم
      .......
      داستان کوتاهتان جالب بود کشش داشت ولی در اواسط داستان دست راوی رو شد و این خوب نبود....داستان کوتاه به پایانی غیر قابل حدس نیاز دارد....ولی واقعا خیلی از مکالماتش برای من خواننده جالب بود ....افرین بر شما
      سیده منیژه عنایتی
      سیده منیژه عنایتی
      دوشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۸ ۰۷:۱۹
      ممنونم از توجهتون
      بله درسته انتقادتون واقعا به جا بود باید بیشتر کار کنم
      همیشه توجه خواننده و تیزبینی اونهاست که بعدها کار رو بهتر خواهد کرد .واقعا ازتون ممنونم
      ارسال پاسخ
      مجتبی شفیعی (شاهرخ)
      مجتبی شفیعی (شاهرخ)
      دوشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۸ ۱۷:۰۸
      ..............................ایستگاه شریف.
      مادر جان شما بنشین

      نشست
      و
      شیشه ای بغض کرد ه باز.
      ..............
      خواب دیدم ننه
      غذا نمیخوری و شدی پوست و استخوان.
      دیدی
      دیدی
      دیدی اینبار هم خوابم چپ نبود.
      ....................
      ای شیطون
      مسواک نمیزدی
      تا دندونات به جمجمه ات بیاد.
      سرتو کی شکونده باز؟
      ..............
      پلاکتو میخواستم چیکار ننه؟
      معلوم نیست که زوجه یا فرد.
      من با مترو میرم عزیزم.
      پلاکتو ببر
      به دردم نمیخوره مادرجان.
      ...............
      اخه آدم اینهمه خجالتی؟
      میمردی تا اسمتو به یکی بگی.
      هم به دوستای من.هم تو مدرسه.
      اینجا هم که به فرشته ها نمیگی
      نگی
      من به همه میگم تو کی هستی ها.
      به خدا میگم به همه.
      ................
      ننه میخوام بخوابم
      یه وقت نشه نیایی ها.
      چند تا فرشته برات نشون کردم مثل قرص ماه.
      دیشب دیدمشون
      اومده بودن تو خوابم.
      ....................
      باشه قبوله
      من دیر اومدم
      تو چی
      اره تو
      تو که اصلا نیآمدی.
      ........................
      نمیدونم چرا همیشه ی خدا تو گم میشی؟
      یادته میگفتم دستمو بگیر
      یادته؟
      راستی
      یادت نره دستمو بگیری ها.
      خیلی میترسم ننه جان.
      خیلی.
      ...........................................ایستگاه بهشت زهرا

      مادر جان
      مادر جان
      رسیدیم پیاده شو
      مادر جان
      مادر
      یکی به......
      ..................................شیشه هنوزم داره گریه میکنه.
      ..................................................................شاهرخ
      ...............................................................
      دقیقا در زمان نوشتن این شعر من حس شما را داشتم ...البته گمان کنم
      سیده منیژه عنایتی
      سیده منیژه عنایتی
      چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸ ۰۵:۰۳
      وای این دوتا کاملا شبیه هم هستن
      چه احساس ها نزدیک بود
      مرسی
      همایون طهماسبی (شوکران)
      دوشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۸ ۱۹:۰۷
      درودتان
      زیبااااااا
      خندانک خندانک خندانک
      علی مزینانی عسکری
      سه شنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۸ ۰۵:۱۲
      سلام و عرض ادب
      خوش آمدید و ان شاءالله شعرهای زیبایتان را نیز در این محفل بخوانیم و لذت ببریم
      خندانک خندانک خندانک
      سیده منیژه عنایتی
      سیده منیژه عنایتی
      چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸ ۰۵:۰۴
      سلام و درود بزرگوار
      مرسی از نگاهتون لطف دارید
      ارسال پاسخ
      مجید  (مسافر)
      شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۸ ۱۶:۲۶
      بسیار ارزنده
      سیده منیژه عنایتی
      سیده منیژه عنایتی
      جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۸ ۰۱:۱۸
      ممنونم ارزنده حضور شماست
      ارسال پاسخ
      سعید فلاحی
      پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۸ ۰۵:۰۴
      خندانک
      سعید فلاحی
      پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۸ ۰۵:۰۴
      خندانک
      سعید فلاحی
      پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۸ ۰۵:۰۴
      درود بی پایان دوست هنرمند ام

      احسنت و دستمریزاد
      خندانک خندانک خندانک
      موفق و موید و شادکام باشید انشاالله

      👏 👏 👏
      👏 👏 👏

      👏 👏 👏
      👏 👏 👏
      خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک
      سیده منیژه عنایتی
      سیده منیژه عنایتی
      جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۸ ۰۱:۱۶
      ممنونم از توجهتون جناب فلاحی ...افتخار دادید ..بازم تشکر فراوان ..دلتون شاد پایدار باشید
      ارسال پاسخ
      سعید فلاحی
      پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۸ ۰۵:۰۴
      خندانک
      سعید فلاحی
      پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۸ ۰۵:۰۴
      خندانک
      علیرضا آرین مهر
      سه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۸ ۰۸:۳۴
      سلام و عرض ادب
      بسیار عالی
      قلمتون مانا
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0