دوشنبه ۳ دی
غروب شعری از محمد دبیری
از دفتر توي يك شهر غريب نوع شعر
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۹ تير ۱۳۹۱ ۰۰:۰۷ شماره ثبت ۷۳۶۴
بازدید : ۹۹۹ | نظرات : ۳
|
آخرین اشعار ناب محمد دبیری
|
غروب
واي اگر اين دل من
حكايت از غروب كند
تا به سحر ناله كنان
شكايت از غروب كند
نشسته ام تنگ غروب
تو عالم دلواپسي
نوشته ام نامه غم
تا رازم و هوار كنم
صداي جغد شوم شب
در پس ورطه خيال
كشانده است هق هق من
تا بغضم و رها كنم
توي غروب خاطره ها
لحظه به لحظه خط به خط
گرفته اند وجود من
تا خودم و فنا كنم
در گذر از حد زمان
ثانيه ها رقم زدند
فرار من ز دست خود
تا به كجا سفر كنم
بر لبه تيغ افق
شكسته شد نقاب تن
در پس چهره كريه
تا دم مرگ گريه كنم
صورت سرخ آسمان
نشانه رفت بر سرمن
توبه كنم از بر دل
براي خود دعا كنم
بر ته خط زندگي
رسيده ام به جايي كه
نشسته ام چشم انتظار
تا به سحر وداع كنم
واي اگر اين دل من
شكايت از غروب كند
تا به سحر ناله كنان
حكايت از غروب كند
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.