چاله های وحشت
ماه وقت اذان
به ابروی نازی بدل شد
و دیده ی زیبا پرستان را خیره کرد
خورشید از رشک در خود فرو رفت
همانجا خورشید
محوریت خود را از ماه پس گرفت
و ماه به سیاهی گرائید
دیگر ما ماه شب چهارده را ندیدیم و در فراق او
به زیر شمد نومیدی گریستیم و مویه کردیم
آنجا بود که به قمر بنی هاشم بیشتر تکیه کردیم
آنجا بود که ستاره ها بر ضد خورشید
کارناوال به راه انداختند و در بیابان خشکسالی
بیرقهایی که از خورشید الهام گرفته بودند را
به آتش و آذر کشیدند
دقیقا شب یلدا بود که در عمق طولا
نار
گلهای تازه جوانه ی انار
رنگ لب گونه را
سوزاند و با خاکستر مردگان هندو یکی کرد
آنجا بود که زرتشت نبی
از اهالی محله ی مدنیّت نا امید شد
و از حضرت خضرنبی
درخواست آب حیات کرد
و تنها او بود که به ندای زرتشت
لبیک گفت
و کفار در کمال حیوانیّت و عدم عقلانیّت
با دُم خود گردو شکستند
آه و هیهات از زمانه ی غلط
آه . . . و . . . واویلا
واویلا به حال آنهائیکه دختران نابالغ معصوم را
به دور از هاله ی نور ماهی
به چاله های وحشت و ظلمت
و در تاریکی محض و در غیاب
چشم مادران گریان
زنده به گور کردند
و نگذاشتند حلال حضرت رب را ببینند
و به دست حرامزادگان شیطان پرست
به قعر گودالها گرفتار آمدند
باقر رمزی باصر
زیبا بود