دست در گلويش مي كنم
بالا مي آورد
بوي ترشي تهوعش،چشمان خسته ام را تيز مي كند
براي برش لب هاي بنفشش
دهانم را مز مزه مي كنم
بوي الكل و مزه گنديدگي مي دهد، اين لعنتي
تفم
بر تفش
سفيد
مخلوط
كاراملي شده مي لغزد
حرص مي خورم
وآدامس رامحكمتر مي جوم
مي جوم
حاصل قرن خاكستري نگاه هاي دودي
و انفجار زرد مغزها چيزي بهتراز اين قرص هاي فضايي كه اطرافش ريخته نيست
يادگاري هايي هميشگي ازكارهاي برلوسكني براي آدم هايي كه مي خواهند نامرئی باشند
وهزار اي كاش
زنده بماند هم لجن خواري مي كند
براي مردي كه بالاي سرش ايستاده وباچشمانش چشمان خسته ام راچنگ مي زند
و مثل تعفن بوقلموني قورباغه مي مكد،سرتكان مي دهم
فاصله بينمان فقط بايك آه پر مي شود
افسوس پاسبان شب
ادامه دارد
و من مشت مي كوبم بر اين زندگي
مي شمارم
يك و
دو و
سه و
چهار و
...
ومن مي دمم
دو بار
ومن مشت مي زنم
يك و
دو و
سه و
چهار و
...
جان هم نمي دهد اين لعنتي
آدامس در دهانم تب كرده
آب مي شود
تلخي الكلش هنوز دهانم راقلقلك مي دهد
يك و
دو و
سه و
...
تندتر بمير زميني فض فضي
...
تمام مي شود
اوف راحت شدم
خجالتم با قورت دادن ذره هاي آدامس هضم مي شود