بود مردی در زمان های قدیم
مال بسیاری به کف ، نفس سلیم
لیک اندک مایه ای هر گز نداد
بر فقیر و بی کسان حتی یتیم
پیر بود روزگارش سر رسید
زندگی پرواز کرد همچون نسیم
هیچ کس در مرگ او شیون نکرد
جز همان عطار خوش خٌلق و شمیم
چون همیشه در پی ایثار بود
نان و خوراکی می آورد و گلیم
هر فقیرو ، هر یتیم و ، آز مند
بهر ه ها می برد و ،مال و زر و سیم
تا که یک روزی به تخت غم فتاد
کل مردم جمع گشتند همچو تیم
بس سخن ها پیش رفت از بذل او
سر زنش ها کردند آن مرد ضعیم
مرد عطار این چنین آغاز کرد :
بشنوید اینک سخن های عظیم
مرد پیری کو جهان بسپرد و رفت
بهر ما لَش شخصِ من بودم ندیم
گفت آن بخشم نیاز هر که بود
کس نداند ، جز خداوند رحیم
کل آن بخشند گی از آنِ اوست
من به حفظ راز او بودم حلیم
خواب دیدم مردِ ثروتمند پیر
همره عطار ، با چند ین فهیم
در عجب بودند لوح کار نیک
مال عطار است یا پیر سلیم
مقتدا گفتا که نام مرد پیر
حک شود بر لوح و، عطار هم سهیم
سال نو مبارک
بخشش درخفا و آشکار رواست