حوالی ِ دلتنگی ، عاشق شدم
سپردم دلم را به عشق خودم
نه دلشوره ماند و نه دلتنگی است
عجب حال خوبی به من داده دست
هوای دلم عاشقانه است ، ببین
ندیدم کسی ، این حوالی چنین
عجب قدرتی داده عشقم به من
بیا با تو از آن بگویم سخن
اگر جایی دیدی در ِ باز ِ عشق
در آ تا ببینی تو اعجاز عشق
سخن از لب و بوسه و چشم نیست
تلقی ِ عشق ، اینچنین ، سادگیست
مرا می برد هر کجا میل اوست
مجاز است به هر کاری با بنده دوست
اگر سر بخواهد ، من آماده ام
مبادا ، تصور کنی ساده ام!
مرا با سکوتش صدا می زند
سخن با دل من بجا می زند
نگاهش نه با چشم سر ، با دل است
نگاهی که اینگونه نیست باطل است
من از جانب ِ عشق شدم انتخاب
شد اوّل من ِ من به شدت خراب
پس آنگه به تعمیر دل آمد او
می معرفت در کفش ، در سبو
گرفت نام و جایش به من ننگ داد
دلی بدتر از صخره و سنگ داد
گذشت و گذاشت تا رسیدم به عشق
قد ِ ارزنی بد ندیدم به عشق
مرا سوز دل عاقبت ساز شد
نوای دل زارم آواز شد
به نرمی گرایید دل سنگیم
ببین با جهانی هماهنگیم!
سه حرف است و دارد سخن بی شمار
قراری که میگیرد از دل قرار
دکتر شیبانی
بسیار زیبا و دلنشین بود