يکشنبه ۲ دی
|
دفاتر شعر محمد زارع بامداد
آخرین اشعار ناب محمد زارع بامداد
|
غزل بودی و ناب نوشته هایم همه ازآن تو بود! چه شد که شدی غزل جدایی و شدم قصیده ای شرح حال بیمهریت. تمام وجودم را بحر کشتی های بی بادبانت کردم و تو بی بهره ماندی حتی از قطره ای. همچون پرستویی و به آشیانه باز خواهی گشت لیک میترسم از آشیانه ای که پرنده ای دیگر جایش نشست. باد هستی و من ابر بهار، هرکجا آرام شوی همانجا خالی میشوم و همه چیز را با خود همصدا میکنم. موج میزند ساحل دوریت و دورادور تنها صدای شیون مرغان بگوش میرسد.اینجا در تجسم زیبای یک لبخند میبینمت و از زره زره آنچه روبروی من است بوجد می آیم. چه غروب بیتو تنهایی! هیچگاه اینگونه غروب دلم را نشکسته بود و اورا اینچنین تنها ندیده بودم! تا آخرین لحظه های روشنی به افق بی انتهای رفتنت چشم میدوزم و با آغاز شب ستاره ها تورا نشانم میدهند. چقدر از آنها بدم می آمد وقتی تو با آنها گرم میگرفتی و مرا از یاد میبردی اما حالا فرق میکند هرآنچه میگویی را آنها به من میگویند اما همه با هم و من هیچ نمیفهمم چه میگویند. میدانی از روز جدایی همه چیز را به خدا سپرده ام اما نمیتوانم هنوز تورا به او بسپارم و تنها از او میخواهم تورا به من برگرداند برای لحظه ای ارزشمند باتو حاظرم عمر بی ارزش بی تورا فدا کنم و سجده بر جاپایی که به تو خطم میشود بگذارم.
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.