رو شاخه های درخت درخت توت سر سخت
دوتا کرم ابریشم همسایه بودن با هم
یکی کوچک و نحیف یکی بزرگ ، بی حریف
دورشون پیله بستن کنار هم نشستن
اون پیله ی بزرگتر حیله ای داشتش به سر
می خواست درخت تمامش زودتر بشه بنامش
فکرای شوم و پلید توی سرش می پرید
تسلیم نفس بد شد راه بدی رو بلد شد
با مکر و حیله و کین پیله رو هل داد زمین
پیله ی ناز و کوچک از خداوند خواست کمک
گفت ای خدای والا خالق کوه و دریا
ای قادر ای توانا توئی که هستی هر جا
تو حافظ و یاورم تو همه ی باورم
مرا ز شر بد خواه حفظ کن ای سر پناه
همین لحظه بود که او افتاد رو برگ شب بو
پیله ی قلدور اما خرم و شاد رو برگا
احساس قدرت میکرد با خودش صحبت می کرد
می گفت ز پیله بیرون میام به زودی آخ جون
از همه پروانه ها قویترم ماشالله
تو فکر که با همهمه بشه رییس همه
اما یهو ناگهان عوض شد همه داستان
یک پسر وروجک اروم اروم یواشک
اون ورا پرسه می زد مدام شیطونی میکرد
دید پیله ی درشت رو برداشت گذاشت تو مشت و
انقدر با پیله ور رفت تا کرم از توش در رفت
زندگیش هم همونجا رسیدش به انتها
پیله کوچک اما شد پروانه ای زیبا
هر جایی که دوست داره میتونه پا بذاره
از این گل روی اون گل رد میشه از روی پل
با همه مهربونه داره هزار تا خونه
قصه ی ما چنین بود حسود هرگز نیاسود
واین که در سختی ها کمک بخواه از خدا
خدای خوب پر مهر خدای ابر و سپهر
ناظر رفتار ماست عدالتش هم بجاست
بسیار زیبا و آموزنده بود