برو با من بگو حرف از اجاره
که رفته تا فلک همچون ستاره
همه گویند اجاره ، پول مفته
که میگیرد زتو، گردن کلفته
برای پول پیش و رهن خانه
بگیرد موجرم صدها بهانه
که از چانه گذر بر میلغ افزا
تعهد ده که خانم باشه نازا
به رفت آزادی، از آمد بپرهیز
زمهمانان بهارت گشته پاییز
اگر خواهی برو اما نیایند
شوی میزبان بدان آنها بلایند
قدم آهسته رو بر روی پله
نه تاری و نه پود بر روی چله
برو درسی بگیر از مرغ خانه
غروب از راه رسدخوابیده لانه
تو را هرگز نباشد این فراموش
بکن لامپ اتاق را جمله خاموش
نظافت گر ز ایمان تمام است
ولی حمام و تن شستن حرام است
اگر خواستی بخور آب تمیزی
ولی ته مانده اش را دور نریزی
سخن آهسته گو ، پچ پچ بیاموز
به مالک بشنو همچون دانش آموز
اگر فتوای موجر را شنیدی
به تو مهمان رسد،شرعا پلیدی
سر برج گر مهیا نیست اجاره
برو جای دگر کن فکر چاره
چو آلونک بود قصر این زمانه
به موجر هم بگویند شاه خانه
تو صاحب خانه ای یا صاحب من
که بر من حمله ور باشی چو دشمن
من آن مستاجرم در شهر تهران
به بنگاه شهره ام در عهد و پیمان
که سالی چون گذشت در جای دیگر
کنم بیتوته بر ماوای دیگر
علاج واقعه قبل از وقوع است
غروب مسکنم آیا طلوع است
خدایا تا به کی آواره باشم
به فکر خانه و کاشانه باشم
حقوق من مگر سالی چه مقدار
ترکیده چو بمب در وهم و پندار
که افزایش دهند هر دم کرایه
بگویند باز کم است با صد کنایه
به شطرنج زمانه کیشم امروز
یقینا مات شوم در عید نوروز
الهی تا به کی باشم گرفتار
خدایا زین معما پرده بردار.