دوشنبه ۳ دی
|
دفاتر شعر بردیا امین افشار
آخرین اشعار ناب بردیا امین افشار
|
دوختم چشم را برآسمان
شاید که بیابم از تو ردی
چون همیشه ، بود خالی جایت
از عمق وجود ، کشیدم آه سردی
نشسته بود بر رخساره ام غبار
می کشیدم نفس اما سخت
کی تو میگشتی خدای من ؟
کی بلند می شدی از روی تخت ؟
فریاد کشیدم شاید که بشنوی
برخیزی و افکنی بر من سایه ات
شَوی دریا و دهی جرعه ای آب
بر این مخلوقِ عاجزِ دون پایه ات
گوئی که شنیدی سرانجام صدایم
لبخند تو شکل گرفت در آسمان
ارتش شهاب هایت به پیشوازم آمدند
در مصاف دل اینبار، من گشتم قهرمان
از خیل انبوه ایام روزگار
کردی فقط فردا را روز خوب من
دل خوش کردم خود را به عطایت
بر کشیدم خارهای زندگی ، از تن
خورشیدت برآمد از افق
بجست مرا و افکند نور
باورم نبود که می بینم
از سرنوشت لطف و شور
گشتم مست و رهیدم از خود
دل سپردم به نجوای ستارگان در شب
شنیدم که میگفتند ، بریده امانش را
رنج و عذاب و درد و ، تب
گشودم چشم و دیدم خود را در بستر
باز هم به سراغم آمده بود کابوس
در ورای اوهام و خیالات
بودم در زندان آفرینش ، محبوس
دل می سپارم به این روزهای بی پایان
تا شاید که باد وزد از دنیای فردایم
برساند قاصدکِ رقصان را
بتکاند غبار ، از تار و پود رویایم
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا و غمگین بود
امید بخش