سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 دی 1403
  • سالروز تشكيل نهضت سوادآموزي به فرمان حضرت امام خميني -ره-، 1358 هـ ش
  • شهادت آيت الله حسين غفاري به دست مأموران ستم‌شاهي پهلوي، 1353 هـ ش
27 جمادى الثانية 1446
    Friday 27 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      جمعه ۷ دی

      انجماد

      شعری از

      پژمان بدری

      از دفتر سپیدانه نوع شعر سپید

      ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۷ ۲۰:۴۹ شماره ثبت ۶۹۵۸۷
        بازدید : ۹۴۹   |    نظرات : ۱۹

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر پژمان بدری
      آخرین اشعار ناب پژمان بدری

      کهکشانیان
      سیاه پوش و
      برای
      تشییع جنازه آمده اند
      ماهِ گریان
      نور از چهره اش
      پریده
      درون غسال خانه ی شب
      خورشید را
      غسل می دهد

      عصر یخبندانی که
      در عرشِ عظیمِ شعور
      به پا شده
      بانیِ ترورِ آفتاب ست

      معشوقِ ازلی من
      حال تو بگو
      چگونه
      از رویِ ستونِ فقراتِ
      این خیابان های لیزِ مصروع
       باید گذشت و
      مسیری سمتِ بینش یافت
      وقتی عقاید
      ژستِ اُپوزیسیون گرفته
      و حیای بهار؛
      با تازیانه ی زمستان،
      جان سپرده

      محبوبم می خواهم
      خودم را
      به هُرمِ آغوشت
      برسانم
      اما ماشینم
      سرفه می زند؛
      چاییده،
      روشن نمی شود
      به قدم هایم
      استارت می زنم
      حرکت می کنم


      این حوالی
      هنرِ فهیم را
      مندرس پوش و چرکین
      سر در گریبانِ مزبله
      می بینم
      در چهارربع میادین
      حلاجان بصیرت
      به دستِ حاکمانِ سفاهت
      معدوم می شوند
      که فواره ها
      قندیلِ خونین گریه می کنند

      غرچ غرچِ
      بستر گام هایم
      می گوید
      هر آن ممکن ست
      قبلِ دیدارت
      میانِ انجمادِ
      زمینی کرخت
      فرو بروم

      چنان سوز می آید
      لرز روی استخوان هایم
      پاتیناژ می رود
      پالتو برای گرم شدنش؛
      مرا به خودش،
      می پیچد

      برودت آورتر از همه؛
      آدمهایی که،
      بورانِ بی اعتنایی شان
      نسبت به یکدیگر
      بیناییِ غوث را
      مختل کرده

      دیگر فانوسِ شعرم
      به پِت پِت اُفتاده

      خششششششششششششششش
      ناگهان زیر پایم
      خالی می شود
      در قعرِ دهانِ
      سرمایی منجمد کننده
      سقوط می کنم

      روزی از زبانِ باد
      خواهی شنید
      جسدِ شاعری یخ زده
      پیدا شد...!!



      #پ_ن

      مصروع:صرع زده

      مزبله:زباله دانی

      سفاهت:بی خردی

      غوث:یاری،یاری کردن



      #انجماد

      #پژمان_بدری

       

       
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۷ ۲۱:۵۶
      درود گرامي
      عالي بود
      محبوبم می خواهم
      خودم را
      به هُرمِ آغوشت
      برسانم
      اما ماشینم
      سرفه می زند؛
      چاییده،
      روشن نمی شود
      به قدم هایم
      استارت می زنم
      حرکت می کنم خندانک خندانک خندانک
      پژمان بدری
      پژمان بدری
      چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۷ ۱۲:۴۲
      سلام جناب
      سپاسمندی های ما را پذیرا باشید.... خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
      چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۸ ۲۳:۵۲
      درود بر سپیدسرای ناب خندانک

      بسیار زیباست اشعارتان خندانک

      مفهوم ساز و معناآفرین خندانک

      آفرین بر ذهن خلاق و اندیشه‌ی زیبای شما خندانک
      کبری یوسفی
      دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۷ ۰۷:۱۱
      سلام بزرگوار
      زیبا وجالب سروده اید
      وپر محتوا
      عاقبتت بخیر
      در پناه حق خندانک خندانک خندانک
      پژمان بدری
      پژمان بدری
      چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۷ ۱۲:۴۳
      سلام بانو یوسفی
      هرم کلام مهربانت گرمی بخش دلست خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      سعید چرخچی
      دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۷ ۱۲:۵۱
      درود بر شما خندانک
      بسیار زیبااااااا خندانک خندانک خندانک
      قلمتان سبز و پایدار خندانک
      پژمان بدری
      پژمان بدری
      چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۷ ۱۲:۴۳
      سلام رفیق
      تشکرات از حضورت خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      فائزه طاهری(ماهور)
      دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۷ ۱۷:۱۸
      درود زیبا و تاثیرگذار
      قلمتان مانا👏
      پژمان بدری
      پژمان بدری
      چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۷ ۱۲:۴۴
      سلام مخلصات
      خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      همایون طهماسبی (شوکران)
      دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۷ ۱۷:۲۹
      برودت آورتر از همه؛
      آدمهایی که،
      بورانِ بی اعتنایی شان
      نسبت به یکدیگر
      بیناییِ غوث را
      مختل کرده
      درودتان جناب بدری عزیز
      زیباااااااااااا و دلنشین
      خندانک خندانک خندانک
      پژمان بدری
      پژمان بدری
      چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۷ ۱۲:۴۴
      سلام
      شما باشید خیر گردن شر را میزند خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      امین شجاعی
      سه شنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۷ ۱۲:۱۹
      ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام بر یگانه منجی عالم بصیرت

      بدون هیچ حرف اضافه ای در رکابتیم رفیق
      تقدیم به وجود نازنینت توی این روزای سخت

      ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم
      تو کعبه‌ای هر جا روم قصد مقامت می کنم

      هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
      شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم

      گه همچو باز آشنا بر دست تو پر می زنم
      گه چون کبوتر پرزنان آهنگ بامت می کنم

      گر غایبی هر دم چرا آسیب بر دل می زنم
      ور حاضری پس من چرا در سینه دامت می کنم

      دوری به تن لیک از دلم اندر دل تو روزنیست
      زان روزن دزدیده من چون مه پیامت می کنم

      ای آفتاب از دور تو بر ما فرستی نور تو
      ای جان هر مهجور تو جان را غلامت می کنم

      من آینه دل را ز تو این جا صقالی می دهم
      من گوش خود را دفتر لطف کلامت می کنم

      در گوش تو در هوش تو و اندر دل پرجوش تو
      این‌ها چه باشد تو منی وین وصف عامت می کنم

      ای دل نه اندر ماجرا می گفت آن دلبر تو را
      هر چند از تو کم شود از خود تمامت می کنم

      ای چاره در من چاره گر حیران شو و نظاره گر
      بنگر کز این جمله صور این دم کدامت می کنم

      گه راست مانند الف گه کژ چو حرف مختلف
      یک لحظه پخته می شوی یک لحظه خامت می کنم

      گر سال‌ها ره می روی چون مهره‌ای در دست من
      چیزی که رامش می کنی زان چیز رامت می کنم

      ای شه حسام الدین حسن می گوی با جانان که من
      جان را غلاف معرفت بهر حسامت می کنم

      مولانا

      خندانک خندانک خندانک خندانک
      پژمان بدری
      پژمان بدری
      چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۷ ۱۲:۴۵
      سلام رفیق
      هرکس ندونه خودت میدونی مولانا این شعرو واس خودت گفته خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      مجید شیاسی  مجید
      سه شنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۷ ۱۵:۲۸
      سلام بسیارزیبا و پر مفهوم درود برشما
      پژمان بدری
      پژمان بدری
      چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۷ ۱۲:۴۵
      سلام چاکراتی فراوان خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      عارف افشاری  (جاوید الف)
      شنبه ۸ دی ۱۳۹۷ ۱۴:۰۵
      درون غسال خانه ی شب

      این ترکیبها را به شدت میپسندم خندانک خندانک خندانک
      پژمان بدری
      پژمان بدری
      سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۷ ۱۷:۴۱
      سلام عزیز دل
      آنها هم تو را میپسندند خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      اعظم قارلقی
      پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۸ ۰۰:۱۷
      چقدر حس این شعر قشنگه
      انگار آدمو به یه جای دیگه می بره
      خیلی خیلی ممنون
      عااااااااااااالی خندانک
      خندانک خندانک
      دستمریزاد، مرحباااااا
      فروغ فرشیدفر
      پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۸ ۱۲:۰۱
      سلام ودرود
      جناب بدری
      زیبا و خواندنی بود...
      قلمتون پرتوان⚘⚘⚘⚘⚘👏👏👏👏
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      2