وقتی ایل بد نام، از تقویمم کوچ می کند
و در راه، جوانه های هراس را چَرا می کند،
شاد می شوم.
وقتی زمینم از تردید و غم،
لُخت می شود
و بذرهای مهر و امید و اعتماد،
سر بر می آورند،
عاشق می شوم.
و برای رسیدن به شفاعت تو،
مثل یک کبوترِ چاهیِ بی جفت،
پر پر می زنم.
دوباره رسیدن به غم،
رسیدن به اندوه،
دوباره فصل داغ ماتم.
دوباره محرّم، .... دوباره محرّم.
پیچیده ام در مغز یک پارچه ی غمدار
و تب کرده ام. از دیروز.
و بغض پشت بغض.
و اشک پشت اشک.
و آه پشت آه.
من آمدم.
خیلی دیر.
اما آمدم و ایستادم کنار صحنه ی نبرد یک تن.
و از خجالت یک عَلم، تا نجابت یک اسب،
شرمگین شدم.
از آسمانِ سرخ،
تا تیرهای جهل،
تا حنجره های خشک،
شرمگین شدم.
خیمه ی دلم برای چهل شب آتش گرفت.
و پی بردم که دور ایستاده ام. خیلی دور.
خواستم جلو بروم و فریاد بزنم؛
لبیک یا...
بغض، خرخره ام را گرفت.
و آنقدر فشرد،
و آنقدر فشرد،
و آنقدر فشرد که نای در نایم نماند.
لبیک یا خورشید ...
لبیک یا معنی عشق ...
لبیک یا شعر ناتمام ...
لبیک یا حسین (ع) ...
لبیک یا حسین (ع) ... .
ایل، گاهی چه دیر کوچ می کند ...
16/9/89 – مصادف
با یکم محرم