« راه نرفته »
راه نرفته را كه نـتوانـم شمـارمـش
مقیاس متر بهـر مسافت گذارمـش
منزلگه نـدیده که نـتوان نشان کنم
تا پای خود به منزل اول گذارمـش
روح بزرگ من،که در آن ره مسافر است
بر من که چاره نیست ،به حق می سپارمش
هر کس در آن سفر ، به رهم رهبری کند
شکرانه پا به پله ی منبـر گذارمـش
همت کن ای دلا،که در آن ره خطر بُوَد
نادیده کی توان ، خطراتـش شمارمـش
در وادی خطر نـشناسم ، کجا رَوَم
جز بر خدا ، که دست دعایی بـدارمش
آنکس که من نبودم و هستی به من بداد
واجب بُوَد جبین به زمیـنش گذارمش
امید من به مرحمت و لطف آن خداس
گر جبهه ی2 نیاز به درگه گذارمش
فرمان برم اگر من از آنکس که خالق است
آن را توان به وجه حسابـی بـیارمش
از منزل نـبود ، به هستـی بـیامدم
این را که آمدم ، نـتوانم شمارمش
در آن سفر که می برنم یاوران مرا
وصفش من از برای شما ، چند شمارمش
در آن سفر به من ، کس اگر مهربان بُوَد
بذری زِ مهر آن به دل خود بکارمش
آن خالقی که خلقت من را بیافرید
راز و نیاز خود بِـبر آن گزارمش3
کاری که من برای خود و نفس خود کنم
کی می توان به عرصه ی محشر در آرمش
گر پُرسد از من آن،که تو پرونده ات چه شد
پرونده ی سیاه که نـتوان در آرمش
هیهات اگر که من سفرم در خطر بُوَد
جانم فنا شود و نـتوانم بـدارمش
کو همرهی در آن سفرم همرهی کند
آن راه نابـلد به کجا سر در آرمش
راه دراز و نیمه شب و صد فراز و شیب
منزل اگر بُوَد که در آن پا گذارمش
شاهی که راه و رسم شهی را به ما نمود
جانِ شهان به خاک ره آن گذارمش
شاهی که مُلک وملت خود را مواظب است
خاک رهش به جبهه ی شاهان گذارمش
مردم به من جفا بـنمایند ، چاره نیست
جز با سـزایشان ، به خدا واگذارمش
گردنکشان اگر به من این ستم کنند
با تیر آه ، گردنِ گردنکشان فشارمش
تعریف پور پهلوی و کاخ عدل آن
با کاخ عدل آن به جهان سر در آرمش
شعرت حسن به شیوه ی حافظ اگر نشد
نتوان وِرا به عرصه ی میدان در آرمش
٭٭٭
1- يك سوي پيشاني 2- رخساره – پيشاني 3- نماز به جاي آوردن
زیبا سرودید
هماره در اوج باشید