عشق پر و بال عاشق است اما من سالهاست پر و بالم شکسته.پرواز را بلدم حتی با چشمانی بسته اما .... با بالهایی خسته.
پرواز در کهکشان عاشقی هم عالمی دارد اما سیاره من مدتهاست بی مشتریست.
کبوتر عاشقی بر روی شانه هایم به جای لانه اجابت مزاج کرده است کسی چه میداند شاید او هم به عشق های امروزی معترض است.
ای دل دیوانه ام دیوانگی تا کجا،عاقل شدن را بیاموز در فردای بی مجنون.
دل بی دلدارم آگاه باش که فرهاد کوه کن به تل خاکی بی ارزش بسنده میکند پس به او اعتنایی نکن.
مجنون عاشق را هم اگر دیدی به او اعتنایی نکن،چرا که او هم این روزها مشکل پسند شده است.
یوسف گمگشته هم راه خانه را گم کرده است شاید هیچوقت به مقصد نرسد.
خسرو دیگر چایش را با طعم عاشقی شیرین نمیکند و به قهوه ای تلخ کامش روا میشود.
ترسم از روزیست که لیلای زمانه،زمان رفتن به خانه، شود با معشوقی روانه
ترسم از روزیس که شیرین یه فرهاد،به دنبال یه باد ،ببره فرهادو از یاد
ترسم از روزیست که زلیخای هستی،در عین تنگدستی،بره سمت بت پرستی