کس نداند که چه سان، این گونه حیران شده ایم
طاقت و طاق رفته چون، کسرایِ ویران شده ایم
ره خورشید شکافتیم، بهرِ آزادیِ نور
پس چرا شمع به دست، دچارِ تاران شده ایم
آبرو در جام کرده، باده نوشی می کنیم
با سرشکِ و خونِ دل، خَمارِ باران شده ایم
تهی از اخلاقِ نیک و کردگارِ مثبتیم
در پیِ کشفِ حقیقت کعبه ویران شده ایم
علم را مسخریم درآسمان، به قولِ ختمی مرتبت
فارغ از علم و ادب، ادیبِ دوران شده ایم
کسر شان است، صراط المستقیم از بهرِ ما!
می خزیم با پیچ و تاب، استادِ ماران شده ایم
مصنوع از صلصال خاکیم، اندکی روحِ خدا
با قتل و کشتارِخدا، همراهِ شیطان شده ایم
تمکین نکنیم هیچ، زِ آیاتِ خداوند کریم
بهرِ سابقون قوم، آموزگاران شده ایم
طالعِ ما از بروجِ، فلکی خارج نیست
بهرِ اقبالِ وطن، زحلِ نیران شده ایم
آب و خاک و بروبوم را، به چپاول داده ایم
بر سماطی خالی ازنان، همه خُسران شده ایم
بر نقطۀ پرگارِ وجود، طَرف نبستیم
بر مداری بی سرانجام، همه سیران شده ایم
سیاوشان روئیده اند ازخون فشانی هایِ ما
خون به دل گشته زمین خاکِ دلیران شده ایم
گر کشیم از دامنِ غیر، منتِ دستِ نیاز
آفرین است زهی، ملتِ ایران شده ایم