لب تشنه مثلِ خورشید شهدِ وصال نوشید.
بارانِ رستِگاری از نبضِ چشمه جوشید.
شمشیرِ سردِ کینه از لمسِ شعله خم شد.
تا منتهایِ عالم زنگارِ تیره پوشید.
شیرینِ دل نوازان در دشتِ فتنه جان داد.
دستِ به خون نشسته از بیخ و ریشه خشکید.
ایمان و استواری در عهدِ شب عیان شد.
نوری در این حکایت تا رویِ نیزه کوشید.
صحرایِ گر گرفته از بغض و غصّه تب کرد.
از هر طرف شقایق با داغِ لاله رویید.
..........................................
کربلا جانِ تو وُ جانِ حسین(ع) ، این تو وُ این قلبِ سوزانِ حسین(ع).
ابنِ حیدر(ع) جان به کف بگرفته است ، این تو وُ این خونِ جوشانِ حسین(ع).
زینبِ(س) غمدیده زاری می کند ، بی برادر ، بی قراری می کند.
می کند پنهان سرشکِ خود ز خصم ، سینه را از غصّه عاری می کند.
دردِ در خون خفته اکبر(س) یک طرف ، ماتمِ عباس(س) وُ اصغر(س) بک طرف.
میزند آتش وجودِ عمه را ، حمله و گستاخیِ شر یک طرف.
کربلا داغِ یتیمان را ببین ، قهقرایِ نانجیبان را ببین.
کربلا با دیده یِ خونینِ خود ، صحنه یِ شامِ غریبان را ببین.
کربلا دیگر تو تاریخی شدی ، نه نگو مصداقِ تاریکی شدی.
گرچه قربانگاهی گردیدی و لیک ، نقطه یِ پیروزیِ نیکی شدی.
تا ابد دینِ محمّد(ص) زنده شد ، بارِ دیگر اهرمن بازنده شد.
در بهشتِ کبریایی راستی ، خالق از مخلوقِ خود بالنده شد.
آیینی بسیار زیبا و شورانگیز بود