بله ; پیش آمده گاهی میان گریه می خندم
و گاهی , گَه گُداری دل به پیچ کوچه می بندم
که شاید بی هوا روزی قدم در کوچه بگذاری
و یِکجا درد عالَم را مرا از سینه برداری
چه شب ها مثل امشب را میان خَلسه یا مَستی
به آغوش تو باریدم _ تَجَسُّم کرده ام هستی !
*** *** *** ***
همین دیوانه بازی ها شده تَسکین این دردی
که دلتنگم و میدانم تو دیگر بر نمیگَردی
تو دیگر بر نمیگردی , مَنی که بی تو دَرماندَم
چه کابوسی _ که اِکرانَش به حَدِّ مرگ تَرساندم
شبی دلگیر و بارانی , صدای رَعد و ... شِیدایی
و من مَصلوب بر تَختَم , بدون مِیل فردایی
نمی دانم که خوابیدم , وَ یا اینکه نه ... بیدارم
فقط حس میکنم تب را وَ احساس بدی دارم
گرفته بالِشِ خیسَم عمیقاً طعم هَذیان را
وَ تیغی توی دستانم , بَنا دارد که شَریان را ...
*** *** *** ***
چه میدانی تو از دردی که می آید هَر اَز گاهی
گلو میسوزد از بُغضی و حِیرانی چه می خواهی
وَ این پاییزِ تلخی که عذابِ قلبِ مغلوب است
تمامش کن _ نزن باران _ کمی اِنصاف هم خوب است
*** *** *** ***
شبی دلگیر و بارانی , حدوداً در چنین وقتی
به نَعش عشق خندیدی , نَماندی نازنین _ رفتی
شکستم در خودم آنجا که بَستی کوله پُشتی را
بیا حالا تماشا کن تو حال آنکه کُشتی را
به سَمت در که چَرخیدی نفس را هم کم آوردم
غرورم سنگرم شد که , به روی خود نیاوردم !
صدای در ... سکوت ... اَشکَم ... شبی دلگیر و بارانی
تو از دردی که مَردی را بِگِریانَد چه میدانی ؟!
.......
سید اویس میرآییز ( گرگانی)