ازپری ها طلب مهر ووفا نتوانکرد / درد بی مهریشان نیز دوا نتوان کرد
گره ازکارمن وموی تو نتوان کرد / «دست درحلقه آن زلف دوتا نتوان کرد
تکیه برعهدتووبادصبانتوانکرد»
به تو خواهانم ویک لحظه نمی آسایم / تازکارخودوزلف توگره بگشایم
وردوصدباربرانیم به سربازآیم /« هرچه سعیست من اندرطلبت بنمایم
آنقدرهست که تغییر قضانتوان کرد»
تادلم خون نشد ورشته صبرم نگسست / او به من رخ ننمودوبه کنارم ننشست
نکشم دست ازآن آلهه تاهستم وهست / « دامن دوست به صدخون دل افتاد به دست
به فسونی که کند خصم رها نتوان کرد»
توهمان حوربهشتی که عیانی درزن /نازک اندامی وطنازی وگیسوخرمن
رشکم آیدکه به شادی گذرانی بی من /«غیرتم کشت که محبوب جهانی، لیکن
روزوشب عربده باخلق خدانتوان کرد»
توفرییائی ومه چهره وطنازوظریف / بارها خواسته ام دورزچشمان حریف
که دعایت کنم آهسته ، به آوای ضعیف « من چگویم که تورا نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که آهسته دعانتوان کرد»
اینهمه جوروجفایت به شهاب ازپی چیست /گرنه او دل به تودادست ، بگوعاشق کیست
هرکه رادل به کمند خم ابروی کسیست / «به جزابروی تومحراب دل حافظ نیست
طاعت غیرتو درمذهب ما نتوان کرد»
احمدکاظمیان شهاب