گفتی سلام
گفتی دلم تنگه برات
گفتی خوبی جونم فدات
گفتی آغوش می شم برات
گفتم سلام
خواستم بگم ، دلم شده تنگ برات
ولی یهو
یادم افتاد اشک چشام
تا خود صبح اشک ریختنام
گفتم برو مگه دلی مونده برام
دل دادن ها دل کندن ها
عادی شده برای ما
من پاکم و مثل گلم
از هوس ها بی خبرم
یه روز بشی عاشقمو ، یه روز بری بی خبرو ول کنی بگی برو
نه داداشم راهتو کج کن و برو
من اونی نیستم که بخوای
اینجوری نیستم که بخوای
یه روز دلت تنگم بشه
یه روز بشی بی خیال و بگی برو
حس خوبت مال خودت
بیخ ریش خود خودت
اخلاق من گنده ولی دوست داشتنم واقعیه
شاید بگم نمی خوامت
درد منم یه چیزیه تو روحمه خستگی
تو هم دیگه مثل همه
گدای عشقت نمی شم
دوست کسی هم نمی شم
گفته بودم نمی خوامت
نگفتی شاید محکه
برای سنجیدنته
عشق اگر واقعی بود
با یه تشر رفتنی بود
تصویر تو، تو خاطرم
حک شده بود مثل یه حس
ولی خیال بود داداشم تو هم دیگه مثل همه...
====
بدترین نوع زندگی
سرکوب دوست داشتن آدم هاست
چون محکومی
محکوم به تنهایی