آن لک لکی که فرصت مرا
با منقار برد
بردار اداره ی آمار را پس از سال ها طوری رسم کرد
که دو مرد
در استتار اشیاء
همان طور هم اکنون کنار ساحل با هم ملاقات می کنند
قایق و غروب
هیچ کس این مرگ مذبوحانه را دوست ندارد
که به قیمت اختگی از لب
همیشه بادکنک های تازه تری دود کند
این لوزی
لوزی
لوزی روی جوراب را همین طور ادامه بده
تا تفاهم زوایای نامه های کج و معوج
در اداره ی پست
این جا چند ضربدر هست
که روی صورت مرد باشد
مردانه تر
از نزدیک به نظر می رسد
به خصوص که مشت تداعی گر لرزش اندامت بماند
اما نباش
ترسی همیشه بین دو چرخ دوچرخه است
که یکی از دیگری
مردمک بی مورد درشت تری داشته باشد
و تقارن دو سوی جاسیگاری
را
به نفع چهارشنبه ی خاکستری به هم بریزد
شما این رد پا را خوانده اید
به نظر می رسد هیچ چیز نیازی به پیش بینی ندارد
جز گربه ای که معلوم نیست
برای چه باید در سطر 7 اُم می بود
دقیقا میان غروب و قایق؟!
و ؟!
انگار یک فیل با عاج های سفید بلند خمیده هم از این میان سر در می آورد
تا ابر
من با این رسم قلیان کشیدن
پس از دوئل
...
دریا سایه ای سرخ را با خودش می بَرَد
و از آن سوی ساحل
شبحی از آب بیرون می آید
بارانی پر از اسکناس های صوتی و صورتی برق افتاده
منظور باند مخفی مورد نظر ـ زیر سطر چهارخانه و قوس ـ
به هیچ وجه پولشویی نیست
در رکاب چرخه ی معصومی
میان پرچم
لطفا برای تعویض چهره ی خود به سطر 11
و کلمه ی «لوزی»
مراجعه کنید
تقلید فاحشی از خطوط گوتیک مار
و یک مروارید غیرعادی
در گوش زن
کدام پری دریایی رقصیده در سایه ی رو به افول خورشید
و رسیده به این سوی پیشانی
[با محور مختصاتی عجیب و یک دایره]
مثل گلوله ی مرگباری که از پشت کلماتش
به این شعر
قرار است شلیک شود؟!
و یک کفش سرخ از تمام ماجرا
باقی بماند
یک کفش سرخ