پنجشنبه ۲۲ آذر
|
آخرین اشعار ناب عنایت اله کرمی
|
من و مهتاب شبی در ساحل
شاهد پهنه دریا بودیم
موج در آمد و شد بود
سکوت می لرزید
و هزاران صدف و سنگریزه
در بستر گرم ماسه
عریان بودند
انگار ستاره های سنگی
با عطر نسیم و نور مهتاب
به خوابی عمیق رفته بودند
دیدارستاره ها و مهتاب
آواز بلند موج بر آب
بیداری روح خسته از خواب
چشمان مرا به نور می خواند
با یک نفس عمیق و راحت
در اوج شکوه بی نهایت
در محضر ماسه ها نشستم
مسحور شدم از این طراوت
بی هیچ سبب بی خود از خود
شاید به دلیل کنجکاوی
انگشتریِ جواهرم را
در شور قیاسی نابرابر
به جمع ستاره ها ی سنگی
به بستر ماسه ها سپردم
موج آمد و انگشتری ام را
با طعنه به زیر ماسه ها برد
دستپاچه شدم از این حماقت
از حس سخاوتم گذشتم
بی وقفه چهار پنج دقیقه
با پنجۀ دست و پای گشتم
تا اینکه ز اقبال بلندم
انگشتری آشکار گردید
موج خندید و به ساحل چسبید
ماه با برق نگاهش پرسید
این چه کار عبثی بود دگر
تحفه ات مال خودت
اگر از حلقه خود سیر شدی
اگر از رنگ رخش
خسته و دلگیر شدی
مشکن حرمت را
در همین حس و هوا
موج دگری چمان
از راه رسید
نیشخندی زد و اجزای تنم را خیسید
وقت بر گشت شنیدم می گفت
به کجا آمده این تنگ نظر؟
که نمی داند
در این ساحل زیبا و قشنگ
ارزش سنگ و صدفها را
دل بیداردلان می سنجد
و بهایش را
چشم عشاق به آن می بخشد
از طعنۀ موج و وعظ مهتاب
مبهوت به حال خود شکستم
برگشتم و پا برهنه در شب
دنبال دو لنگه کفش گشتم
از ساحل و موج و ماسه هایش
ناچار و نخواسته دل گسستم
از آنچه در آن اسیر بودم
دنبال ره گریز گشتم
دریا ز پس غریو امواج
پیوسته مرا به خویش می خواند
برگرد بیا به دامنی که
پاکیزه تر از تمام دنیاست
اما من سرگشته که دیگر
یارای نگه به روی دریا
تاب سکنات موج و مهتاب
در چشم و ضمیر خود ندیدم
بر گشتم و آهسته و آرام
پاهای نحیف و خیس خود را
به جادۀ باریک و درازی
در پشت پلاژها کشیدم
|
|
نقدها و نظرات
|
سلام و عرض ادب جناب استکی عزیز از توجه و لطف شما ممنونم | |
|
سلام جناب رفیقی عزیز از حضور ارزشمند و ابراز محبت شما سپاسگزارم | |
|
سلام و عرض ارادت جناب عباسی عزیز ممنونم از حضور و و لطف و تذکر جنابعالی چشم حتما نگاهی دوباره خواهم داشت | |
|
درود بر شما عزیز ادیب جناب رمضانی بزرگوار پاینده باشید همیشه | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا و جالب بود