خسته ام
مثلِ گنجشکی به چنگالِ عقاب
تشنه ای درجستجوی یک سراب
مؤمنی آزرده، مأیوس از دعا
یا مریضی ناامید از هر شفا
برکه ای در شوره زارِ لوتِ خشک
بوی خود ازدست داده خاکِ مُشک
مثل مرغی که پَرش را چیده اند
مالکی که مالِ او دزدیده اند
مثل معتادی که جنسش تَه کشید
آخرِ خط، آن دونده که بُرید
گاوِ لاغر، شیرِ آن خشکیده که
مردِ بیماری بلا ها دیده که
یا که اشکی ناچکیده پاک شد
آرزو که در جوانی خاک شد
عاشقی عشقش خیانت کرده که
کودکی پیری حضانت کرده که
مادری که مُرده کودک در بغل
مردِ پاک و بی گناهی در هچل
سوزِ سرما دیده کارتن خوابِ پیر
ریخته کوپال و دندان های شیر
مثلِ آهی حبس که در سینه شد
دستِ پیری که سراسر پینه شد
ناامید و خسته ام از بختِ خود
دلخور از این روزِگارِ سختِ خود
مثلِ شیری پُر زِ خشم و کینه ام
پُر زِ نفرت شد درونِ سینه ام
کاش می شد تا فلک را خوار کرد!
مثلِ جانم، ناتوان و زار کرد !
#حمید_رفیعی_راد_کوروش
96/12/14
درودبرشما
بسیارزیباست