کارمند
دوستان می گفتند
کارمند نشوید، زن دولت می شوید
گفتم بنده خدا دولت زن و بچه دارد
گفتند آزادی ندارید
گفتم گور پدر آزادی
به قول مولوی
آزادی در بی آروزیی است
عید صیام
تازه داماد و تازه عروس
از عهد قدیم در میدان شهر از تاکسی پیاده شدند
عید صیام گل و شیرینی فراوان
هر کدام شیرینی برداشتند
البته با کمال تواضع
داماد تناول ، بانو شیرینی به دست
آن نازنین با احترام بعد میل نمود
بنازم این ادب را
پرسیدم مهربانان چرا باهم تناول نکردید
فرمودند
ما اشتراکی یک دندان مصنوعی داریم
آرتیس
می خواستم سوپر استار سینما شوم
گروهبان شدم
آنقدر بله قربان گفتم
روسیاهی به ستوان ماند
آن قدر پا چسباندم
چسب تمام شد
پوتین هایم قبر بچه شد
پارانتز باز ، پارانتز بسته
عیال
خدا به ایوب صبر داد
گوسفندی به عوض اسماعیل
چاهی به یوسف
عصایی به موسی
چی می شد
اخلاقی به عیال
در این دم آخر لبخندی ارزانی ما
وام قرض الحسنه
خدایا ، اگر این وام من جور شود
یک سفر به عتبات عالیات
شاید هم مشهد یا سوریه
جهیزیه برای دخترم
داشت یادم می رفت
پول پیش آپارتمان
هزینه عمل دماغ همسرم
این آخری دیگر چی بود
آبرویی شعرم را برد
همگی زیبا بودند