چهارشنبه ۱۶ آبان
|
آخرین اشعار ناب محتشم فتحی آذر
|
پشت سرم پل های ویران است ، دیگر کسی چشم انتظارم نیست
مفهوم دنیایم فقط پوچی است ، غم نیز حتی در کنارم نیست
نه خاطره نه آرزو دارم ، آینده ام در خاک مدفون است
من سالهای پیش از این مردم ، اما عزیزی سوگوارم نیست
یخ کرده ام در قطب دلتنگی ، در استوای درد می جوشم
سیاره ای تنها و بی روحم ، جز هیچ چیزی در مدارم نیست
خاکستری از شعله ی سوزان، یا برگ زرد از جنگلی سبزم
ابرم ولی افسوس امّیدی به اینکه بر گل ها ببارم نیست
بت ساختم بت را پرستیدم ،بت را شکستم هی تبر خوردم
تاوان تلخی داشت شک کردن ،حتی خیال امروز یارم نیست
تنهاترین موجود دنیای ویران و دلگیر خودم هستم
در سینه ام یک تکه ی سنگ است، امروز قلبی بیقرارم یست
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.