از زنده رود ، نباشد ، دیگر اثـر ، ندیدی ؟
زخمی ز خار و خاشاک ،پا تا به سَر ندیدی؟
این رود شد کویری ،بی آب ُ خشگ ُ تشنه
تـیـپـا خور ُ لگد مال ، شب تا سحر ، ندیدی
ره می سپرد ُ میگشت ، سرمست در سپاهان
دُردانه رود ِ ما شد ، بَـد ، دَر به دَر ، ندیدی
زاینده رود عمری ، با ناز می خـرامـیـد
از کوه ُ دشت ُ و صحرا ، بودَش گذر ندیدی
رفـتـنـد از کنارش ، پـروانـه های رنـگیـن
از بلبلان نباشد ، دیگر اثـر ، ندیدی
آتش بجای آب ست در بسترش شب و روز
سوزَند ، شاخه ها را ، از خشگ ُ تَر ندیدی
کو آن همه پرنده ، در جستجوی ماهی
مانده فقط از آنان ، یک دسته ، پَر ندیدی
دیدم که مردم شهر با اشگ ِ دیده کردند
زاینده رودشان را ، یک لخظه ، تَـر ندیدی
قلاب و تـور و ماهی ، با زنده رود رفتند
شد پیرمرد ِ غمگین ، افسرده تَـر ، ندیدی
در گوش او شنیدم ، خواجوی پای در گِل
پنهان گلایه میکرد ، با چشم ِ تـر ، ندیدی
خواجوی پیر میگفت با زنده رود ِ خسته
دیگر ، نـه آب مانده ، نـه رهـگـذر ، ندیدی
...............................................................................................................
اصفهان - منصور شاهنگیان
شعر خوب و قابلی در وصف زاینده رود سرشار از نشاط و شور ،با احساس و عاطفی سروده اید و از جهت دیگر دردناک که انسان را به یاد روزگار خوش زاینده رود می برد و ایکاش جانی دوباره بیابد
بزرگوار دیدم در خواست نقد کرده اید جسارت می کنم و نکاتی عرض می کنم امّید که استاد عزیز به دیده ی اغماض بنگرند.
همان طور که می دانید ردیف شعر باید مکمل بیت باشد، در اینجا انگار یک وصله ی اضافیست؛ و هیچ نقشی ندارد؛ پیشنهاد می کنم ردیف دیگر مانند (در اینجا) بکار ببرید؛ تا در خدمت شعر باشد
و نیز تکرار قافیه ی تر ،یک مورد به چشم می خورد با اجازه من تغییری در بیت دادم که رفع شود.
در مصراع :( ره می سپرد و می گشت...)بگویید می رفت با صلابت،.. تا حشو آن بر طرف شود
هر چه از کلمات مخفف دوری کنیم بهتره، پیشنهاد می کنم (ز) در مصراع اوّل حذف شود؛
خیلی ببخشید اگر تیک نقد می زنم تا بیشتر به چشم آید و به کار تازه کاران بیاید
از زنده رود زیبا نیست اثر، در اینجا
زخمیِ خار و خاشاک ،پا تا به سَر دراینجا
این رود شد کویری ،بی آب و خشک و تشنه
در زیر پا لگد مال ، شب تا سحر ، در اینجا
می رفت با صلابت ، سرمست در سپاهان
دُردانه ی سپاهان شد دَر به دَر، در اینجا
زاینده رود عمری ، با ناز می خـرامـیـد
از کوه ُ دشت ُ و صحرا ، بودَش گذر ،در اینجا
رفـتـنـد از کنارش ، پـروانـه های رنـگیـن
از بلبلان نباشد ، دیگر اثـر ، در اینجا
آتش بجای آب ست در بسترش شب و روز
سوزَند ، شاخه ها را ، از خشک و تَر در اینجا
کو آن همه پرنده ، در جستجوی ماهی
مانده فقط از آنان ، یک دسته ، پَر،در اینجا
دیدم که مردم شهر با اشک ِ دیده شستند
زاینده رودشان را بار دگر در اینجا
قلاب و تـور و ماهی ، با زنده رود رفتند
شد پیرمرد ِ غمگین ، افسرده تَـر ، در اینجا
با گوش دل شنیدم ، خواجوی پای در گِل
پنهان گلایه می کرد ، با چشم ِ تـر ،در اینجا
خواجوی پیر می گفت با زنده رود ِ بیجان
دیگر ، نـه آب داری، نـه رهـگـذر ، دراینجا
فکر کنم حالا بهتر شد