شايد عطش غروب را ديده اي
وقتي در لابلاي مزرعه ي ذرت محو ميشد
با خودم گفتم تمام بلال ها را پخت
و انها را در اب نمک چشمان تو بايد زد
پس گريه کن
تا زودتر دانه هاي ذرت اسياب شود
دانه هايي که له ميشوند خاطرات توست
اگر بيتابي نميکردي
شير بلال ها هم مشتري نداشت
هرچند غربت غروب روزگار
انها را برشته کرده باشد
واگر صبر داشتي
تا طلوعي ديگر
ذرتي شيرينتر
روي هر پيکره ي سبز با کاکل زردش
خبر از رويش يک زندگي شيرين داشت
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.