کسی نیست بگیرد گوش تو
کم کند از این همه خروش تو
پول ما در جیب تو شایسته نیست؟!
قسمت تو سیری و ما گرسنه گیست
دست ما پینه زد چون کارگریم
به جرمه یک لقمه نان در سفریم
تو به فکر هر روز فربه تر شدن
ما به فکر یک روز شرمنده تر نشدن
تو به فکر ویلا و باغت در شمال
یا به فکرسفر دوره اروپا و جهان
فکر شش ماه حقوق مانده ما روکشت
چشم به یارانه دوخته ما رو کشت
پول دستی آبروی ما را ریخت
سرنوشت ببین کجا ما را کشید
آخرم شرمنده همخانه و دوران شدیم
لطف صاحبخانه آمدعازم زندان شدیم
بس کنم یابازگویم برسرچه ها گذشت
پول ماراتوندادی لپ مطلب بدگذشت
بعدآن رسوایی وزندان،زن عهدش را شکست
بی معطلی رفت وخانه پدرش بست نشست
حق دارد این زندگی زننده شد
مرد دوران از زنش شرمنده شد
عشق ما شش ماه بی آب و نان بود
بعد شش ماه دیدم بی جان بود
کنون قصر تو را کارتون خوابی مال ماست
عملی گشتم نگردد قامتم دیگر راست
آه ما سوزان تر از دوزخ شود
دوزخت با آه ما روشن شود
گر انصافی ماند خدا را یاد کن
ما که سوختیم مابقی را شاد کن
دلنوشته بسیار زیبا
و مبین مشکلات جامعه ما