آخرین آئین
پریدی بلبل از شاخ معانی
رسیدی آخر این زندگانی
ندیدی جز قفس در لامکانت
ندیدم بال و پر در جامه دانت
من آهی دارم از درد جدائی
تو گریان می شوی از بی وفائی
وفا را در سر و افسر مجوئید
به غیر از گل به گلها گل نگوئید
اگر ما صاحب این سرزمینیم
چرا از دختر رز مل نچینیم
چرا باید به دستان پینه باشد
چرا در سینه ما کینه باشد
خدایا در دلم غوغاست امشب
غم و درد و الم پیداست امشب
خدایا در گلو خنزیر روئید
به پای بردگان زنجیر روئید
الهی نم نم باران ما کو ?
نشستیم منتظر مهمان ما کو ?
به اشک و ناله ایتام سوگند
به زخم سینه و اندام سوگند
قسم بر روح و رخسار و گلوبند
تنم بر دار و دم هم در گلو بند
خوشا گندم که دارد خط تقسیم
لتی بر کام و دیگر بهر تکریم
خوشا پیراهن خوشبوی یوسف
خوشا پیغام یار از سوی یوسف
خوشا بودن خوشا ماندن خوشا گل
خوشا پند و خوشا قند و خوشا مل
بیا با هم ره مقصود جوئیم
کتابی از دل محمود جوئیم
ورق را پاره کن ای پاک دامن
بکش دستی دگر بر گیس و خرمن
نهان کن آخرین آئین خود را
بخوان بر پیکرم تلقین خود را
دگر در سر ندارم آرزوئی
بیاور بهر صورت آبروئی
بیا بنگر که صورت چال دارد
لب هندوی ما هم خال دارد
چراغ خانه را خاموش کردند
سر بی کینگان بر دوش کردند
شراب کهنگی را سر کشیدند
به روی لاله ها خنجر کشیدند
ندیدند آفتاب روشنی را
نگفتند رازهای گفتنی را
من اینک در سراب خویش هستم
ولیکن راه نومیدی را شکستم
باقر رمزی باصر
درود استادباصرعزیز
مثل همیشه زیبا قلم زدید