شنبه ۳ آذر
|
دفاتر شعر علی نصرالهی (مجنون)
آخرین اشعار ناب علی نصرالهی (مجنون)
|
غم مجنون:
رهگذری دید مرا غرق خون
گفت چه شد، از چه شدی واژگون
گفتم از این قسمت پر حادثه
خون شده دل از غم این فاجعه
گفت رها شو غم دل را بشوی
گفتم از این غصه تو چیزی مگوی
گفت مگر چیست غم قلب تو
گفتم از عشق است رها کن برو
گفت مگر عشق پریشان کند؟
گفتم از ان بیش که ویران کند
گفت تو هم رو پی عشقی دگر
گفتم از این عشق نداری خبر
عاشق بیدل به یکی عشق باخت
با دل ویران شده ی خود بساخت
گفت برو این که دگر عشق نیست
این عمل تو همه دیوانگی ست
گفتم اگر عشق شود شعله ور
صد سخن از عقل ندارد اثر
گفت چنین عشق در افسانه بود
دزد زمان عشق چنینی ربود
اینهمه حرفی که تو گفتی غمین
ظلم به خود بود نه آیینِ دین
گفتم اگر دید تو این سان بود
کیست در این دور که انسان بود
ما همه آدم متولد شدیم
طوطیِ دین گوی مقلد شدیم
کی خود از این دین خبری داشتیم
کی گل مهری ور دین کاشتیم
صبح شدیم عاشق و دلباخته
شب نشده تیغ بر او آخته
صبح دل خود به کسی داده ایم
شب پی عشق دگر افتاده ایم
کی بکشد دین خدا عشق را
کی شود او خسته از عشقی چو ما
کی به جدایی کمر کس شکست
کی به دل تازه تری عشق بست
کی چو تو افتاده لگد مینمود
در نگهش فرق تو و من نبود
رو به سر کار خودت باش تو
کم بزن از بهر من آهنگ نو
من به همین آتش سوزان خوشم
از غم افتاده در این جان خوشم
با غم خود سوخته و ساختم
گرچه دلم را به شما باختم
علی مجنون
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
غم از دلتون به دور
آوای دلتون شاد