خداحافظ، تمام ِ لحظههای حسّ ِ بارانی
شکوه نغمه های مهر، در شبهای گریانی
خداحافظ، صفای شورشِ پیوستهی احساس
سرودِ عشق، در شور و شرِ تبهای عریانی
خداحافظ، تو احساس قشنگ دلسرودنها
معمّای تمامِ رابطه، در شورِ پنهانی
خداحافظ، تو ای یاری، که از دردم، خبر داری
میانِ بغضها و گریههای شام ِ پایانی
خداحافظ، نهادِ سادهی حس؛ ای ضمیر دل
مخاطب در نوای بینوای ِ سازِ بارانی
خداحافظ، تو ای موج بلند بینهایت، مِهر
که در بحر ِ درونم، شعر ِ بیپایان ِ دیوانی
خداحافظ، تمام ِ عاطفه، در بیسرانجامی
که از دنیای قلبم، خوب میدانم، که میدانی
دلم با تو؛ دلت با من؛ ولی، تقدیر، این باشد
خداحافظ کنی؛ امّا، نهالِ مهر، بنشانی
به پیوسته، کنم یادت؛ به همواره، کنی یادم
بسوزم در تب ِ عشقی؛ که تو، خود، مَنْشَأ آنی
زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)
***
*دلنوشته:
در این سوزشِ سرد و یخبندان، کاش بودی کنارم... میسپردم، نبضِ عاطفهام را، به تبِ گرمِ آغوشت؛ تا لبالب، سرشار گردد، جامِ درونم، از احساسِ وسیعِ عشق... آه... اگر بودی کنارم...
(الف-احساس)