مثنوی نا تمام ( صفحه سوم )
کسی لایق بود بهر خداوند
که بت را در پرستش کرده در بند
نه هر قومی بود قوم پیمبر
نه هر کافر شود قومی ز ابتر
به کفر خویش همه اقرار داریم
به بی دینی همه اصرار داریم
نه اصراری بود در خوب بودن
نه اینجا سایه ای محبوب بودن
بزن بر زیر و بم ای ساز بومی
که عنقایی رسید از راه شومی
خدایا آسمان خاکستری شد
ندای هر موذن سرسری شد
مساجد را غنا کاری ست امروز
به هر سجاده بیزاری ست امروز
سجود هر مسلمان بهر مال است
خدایا این مصارع شرح حال است
خدایا شان ما شان نزول است
نه هر شانی که در قرآن نزول است
بیا نازل کن آیاتی ز زخرف
که سیم و زر بود در آن نه یوسف
گر اینجا سوره ی یوسف شد آذین
فقط تنها زلیخا بوده آئین
نه یوسف ارزشی دارد به قرآن
نه قرآن بوده پندی بین انسان
به نام عنکبوت و نون و زیتون
به نام هر قلم با جوهر خون
به نام مریم و عیسی و ادریس
که روح ما عجین با روح ابلیس
برون آ عیسی مریم ز طورت
بیا داوود اکبر با زبورت
بیاور با صبا بوی لب یار
بباران بر لب ما از گل نار
بر انداز از سر ما نام تزویر
ریاکاری بس است ، تکبیر تکبیر
بنازم نام الله الصمد را
بنازم حیدر و شیر و اسد را
اسد در وقت مردن پیش ما نیست
هر آنکس مرده هم کیش شما نیست
شما هم کیش رشدی زمانید
کمر خم کرده ای همچون کمانید
کمر را همت مردانه باید
هرز گه رستمی افسانه باید
نشانم ده بگو قارون کجا رفت ؟
زر و سیم همان ملعون کجا رفت ؟
زر و سیم و درم گنج زمان است
نگفتی حاصل آن شیر ژیان است
برادر با برادر دشمن هستند
پدرها را ببین اهریمن هستند
حریم مادران چادر دگر نیست
غم مردان فقط این دردسر نیست
باقر رمزی باصر