مثنوی ( 5 )
عشق یعنی دل به دریاهای توفانی زدن
خیمه های عاشقی بر دشت ویرانی زدن
عشق یعنی داغ هجران بینی اندر شام تار
شمع جان سوزی شوی دیوانه اندر شوق یار
عشق یعنی جان خود دراه جانان باختن
سر جدا کردن ز تن در پای یار انداختن
عشق یعنی همدلی با دلبری شیرین بیان
گل بگویی تا بچینی قند شیرین از لبان
عشق یعنی دل نهادن بر کف اندر کوی یار
زین ره اما بر نگردی تا که بینی روی یار
عشق یعنی راز دل گویی فقط با محرمان
در نهان داری تو اسرار دل از نا محرمان
عشق یعنی بذر خوش بختی به دل ها کاشتن
نو نهالی پر ثمر روزی دگر برداشتن
عشق یعنی از شرابی مست و بی پروا شدن
از ملامت های مردم دایماً رسوا شدن
عشق یعنی بی قراری ها و دل تنگی ز یار
سر سپردن ناله کردن غصه خوردن بی شمار
عشق یعنی سادگی دور از تجمل بودن است
زیر سقفی سر سپردن بی نیاز آسودن است
عشق یعنی مرد راهی برنگردی چاره نیست
عشق بازی کار نامردان و اشکمباره نیست
دکتر نادر مسلمی ( ن م قطره )
بسیارزیبابود