اِمشَب از این دردِ نگار، قلبم می خواند به دار
اَفسوس که می ماند به دل، حسرَتِ دیدارِ یار
من چَنگ و تو زخمی بزن، اَبرو کَمان، گیسکَمندد
اِی اَخمِ تو من را سِزا، اِی مهرِ تو پایان کار
اِمشب خروشِ عشقِ تو، چون تار می آید صِدا
من هم که با سَر می دوم، سمتِ تو را حلّاج وار
اَز صورَتَش آتش دَهد، خونی که می گوید سُخن
آن جامِ پر گشته شراب، سالِ سیاهه آزِگار
من تار و زخمم می زنند، آید فریادم به گوش
من را فقط یادی زِ تو، مانده چقدر وحشت بار
عشقم تو اینگونه نَبین، بودش زِ جنسِ مردها
لب بسته می گوید سُخن از بس که مانده روزه دار
اینک در این دَخمه که من شرمِ حضورم می شود
روزی به سلطانی شوم، محوِ به اَبرویِ نگار
اَکنون که من مستم هنوز، رویِ رخسارِ تو بود
جانم شرابی بوده ای، اَز جنسِ تلخِ روزگار
من عشقِ یاغیِ تو را در سینه خواهم کرد بند
دیرینه زخمی از تو که مانَد به قلبم یادگار
یک لحظه خاموشم نشد، از اوّلین دیدار او
در معبد دل گفتمش، شُکراً که دادش کردِگار
اصلاً به عصیانش نشد، آن مهرِ آذر گونه اَش
من مبتلاتر می شدم، زخمی زِ جنسِ نیشِ مار
یارم عجب خطّی زده، بر آن دو چشم قاتِلَش
گیسویِ آشفته یِ او، اِمشَب ندارم من قرار
#علی_سالاروندم
1396/07/29
سروده بسیار زیبا و دلنشین
دستمریزاد