باسلام
حضور اساتید و دوستان شعرناب
موضوع شعر درمورد یک کودک جنگ زده می باشد و به هیچ وجه جا و منطقه خاصی مد نظر بنده نمی باشد ؛ ان شاءالله همیشه همه جا صلح و آرامش و امنیت برقرار باشد
به نام خدا
کودکی من کجاست...
عروسک من اینجاست ؟
عروسکم قشنگ بود
پیرهنش رنگارنگ بود
خانهٔ ما زیبا بود...
درمحله بیتا بود...
خانهٔ ما سقف داشت
در و دیوار وکف داشت
خانهٔ ما گرم بود...
فرش ما از پشم بود
جمع ما جمع بود....
رو طاقچه دوسه تایی شمع بود
همسایه ها مهربون
مهربون و خوش زبون
دورسفره مون شلوغ بود
توسفره ؛نان وغذا و دوغ بود
مدرسه ها از بچه ها چه پر بود
معلم و معاون و مدیر بود
من خانواده داشتم...
پدرمادر؛خاله و عمه داشتم
شاد بودم و سرِحال...
راضی وسالم بودم وخوشحال
یه روز یهو جنگ شد
توآسمون هواپیماها
رو زمین تانگها....
بمب سرِما می ریختن
رحمی به ما نداشتن
خونهٔ ما ویران شده...
عروسکم ترسیده ؛ پنهان شده
دیگه پیداش نکردم...
هرچی صداش میکردم
خانهٔ ما خراب شد.....
دل آدما واسهٔ ما کباب شد
خونَمون دیگه سقف نداشت
در و دیوار رو کف نداشت
همه جا پر از سنگ بود...
پوکه وتانگ و تفنگ بود...
عزیزام مردن همشون....
زیرآوار؛ موندن همشون...
من ماندم تنها....
با همهٔ غمها....
عروسکم و پیداش نکردم
هرچی صداش میکردم
من هستم و سنگها...
من و شب و سگها....
من کودکی نکردم....
با کسی بازی نکردم..
من مانده ام خسته....
بایک روحی شکسته...
با خیلی از آدمها....
با سیلی از غمها....
با قلبی رنجیده از ستمها
رد شدم از مرزها...... ..
با آه و اشک و ناله ؛ پیاده ؛ نه سواره
با پاهایی که پُر خاره.....
با لباس پاره پاره.....
نشسته ام نظاره.....
شاید یکی بیاره...
عروسکم و دوباره.....
96/7/21
غمگین و زیباست
خاطره انگیز