نصیحت

گفت با من آشنایی یک زمان

دل نبندم بر ضعیفی آنچنان

چون ببندی دل،به زندان میشود

سینه ات سوزان و ویران میشود

اولش چندان زیبا در نظر

که ببندی هر دو چشمت بر خطر

دومش ناگه صدایی از دلت

میزند آتش به جان و پیکرت

دل شکست و آن صدا از آنه اوست

یاد خواهی کرد آن پیغام دوست

سومش ترک و جدایی و فغان

اشک و حسرت همدمت در هر زمان

این نصیحت از منه آشفته دل

گرچه همچون رستم دستانی

افتی از بالا به زیر از کاره دل

( احمد حجری )