فرامین فراعنه ی
پرهایم برای بالهای تو پرپر می زنند .
دیدگانم برای چشمهای تو می گریند .
بازوانم برای مقابله با انزوا می لرزند .
تمام خلاء تفکراتم
پر شده از عناوین و معانی غرایز
و نفسهایم ، نفس مطمئنه را مسخره می کنند .
و گونه هایم به خشکسالی قرون می خندند .
لبهایم از لبه ی پیمانه می سوزد
و زبانم لهجه ی دَریِ دُردافشان را
فراموش کرده است .
چه کسی تاوان اوهامِ مدام و خلسه ،
که از ساقه های خشخاش سبقت گرفته اند را
خواهد پرداخت .
روزها به سیاهی شب شباهت دارند
و صدای آلاله از منتهاالیه ظلمت
به زحمت به گوش می رسد .
اکنون دستهای فقر
از لابلای زنجیرهای استیل تاریخ
و فرامین فراعنه ی حاشیه نیل بیرون آمده
و از عمق کاروان قارون حمایت می کنند .
بیا ای آبستن شکوفه ها و ریحانها
ای باردار یاسها و نرگسها
ای که چشمانت رصد خانه ی بیکرانگی است
ای که تنها شلاق تو
توانایی مبارزه با پچ پچ شمشیرها را دارد .
چشم سپرهایمان
به انگشتان اعجاز تو دوخته شده است
و دستهایمان به پیشگاه تو
در سجودند .
باقر رمزی باصر
موثر و زیباست