مثلِ تو آيينه ندارم سراغ
شاه چراغي تو و، من بي چراغ
آ مده ام عقده ي دل واكنم
از تو ، تو را باز تمنا كنم
نيمه شبي آمده ام بر درت
نور علي النور گلِ مظهرت
نصرِ من الله در آيين توست
عشق ، فرا يند تو و دين توست
خسته ام از خويشتن آ بم بده
آبرويِ عشق، جوابم بده
خونده ام از چشم تو آيات را
خط زده ام شك و شكايات را
بارقه اي از گل نورم بده
رخصت يك لحظه حضورم بده
زائقه ي شعله پرستم تويي
آينه ي عشق به دستم تويي
قطره اي از ساغر عشقم بده
شور شهيدان دمشقم بده
تشنه ام اي عشق شرابت كجاست
جرعه ي بيداري و خوابت كجاست
در غزلستان تو فر هيخته
عقل شود مات و بهم ريخته
شهرِ دلم حاشيه بازا رِ توست
عشق ، فقط عشق، خريدارِ توست
لطف نسيم و دم گل ها ي ناز
سرخي خون باعث نشر نماز
خوبترين خو بِ ديارِ بهشت
شهرتِ شيرا ز ، بهارِ بهشت
شاعر اگر مسلم اگر كافر است
ذكرِ تو كردن هيجان آور است
جا مِ تو بر يخ زده جان مي دهد
بر نفسِ مرده توان مي دهد
اهلِ دلي كو كه خمارِ تو نيست
كيست كه در روز شما رِ تو نيست
مست نداند حرمِ حسّ كجاست
اي گل نازم گلِ نرگس كجاست
بوسه به ايوان درت مي دهم
سر به رهِ رهگذرت مي دهم
گرد چراغِ تو خوشا سوختن
شعله شدن شعله بر افروختن
خادمِ تو جمله مشاهيرِ شهر
خاكِ تو را بوسه دهد پيرِشهر
شاعر اگر واژه كم آورده است
برگ به باغِ ارم آورده است
عقل به توصيف كم آورد ، كم
ما نده به تصوير كشيدن قلم
حافظ و سعدي و مقاماتِ پيش
از تو گرفتند رواياتِ خويش
در حد مداحي تو نيستم
دانم و داني كه كيم ، چيستم
شايد از اين منظره راهم دهي
گوشه نگاهي و پناهم دهي
قفل در معجزه ات بسته نيست
هركه دم از عشق تو زد خسته نيست
آن كه تو را لايقِ پيوند هست
روي لبش تابش لبخند هست
راهِ فرايند تو باريك نيست
خانه ي دلبند تو تاريك نيست
بسیار زیبا و شورانگیز بود