عرق سگی
شمشیر تو با ناله و آه زخمهای من می رقصد
وقتی که تازیانه ات را
به کبودی گونه ام می زنی
به یاد نعره ی آلبالو گیلاسهای
تاریخی بد مستان عرق سگی می افتم
صورتم گل می اندازد
من میدانم که زبان گل قرمزی من
روزی خاکستر سبزینه ی سرم را
بر باد خواهد داد .
همه می گویند که :
مگر کله ات بوی قرمه سبزی می دهد ؟؟
ولی باید گفت صحیفه ی مشیت و حکمت
حرف اول و آخر را زده است .
آیا قرن جاهلیت کذائی فکر می کند
هر کسی
هر جائی
هر چیزی
می تواند به تفکرات
نابالغ جوانانمان تجاوز کند ؟
ای گیاه کاران کرانه های آسیب
خون هزاران کودک و جوان
در سر هر کوچه و خیابان
از بوته ی کانابیس تَوَهّم
و از هسته ی ماری جوانای مزرعه ی شما
به زمین های غصبی و بی هدف می ریزد .
ای راهپیمایان هزار و چهارصد ساله ی
صفا و مروه
اکنون آفتاب مذاهب افول کرده است
و در راه ماندگانِ بی خضر
امیدشان را
به فانوسهای غبارگرفته بسته اند
و چشمانشان را
برگهای پائیزی به شعاع آئینه می برد .
این خونابه ای که از دیدگان ما می ریزد
از آلودگی محیط زیست ابتکار است
و این زخمهای کهنه
محصول لیسیدن
کاردکهای حقه باز کشتزاران افیون است
که در هر سحرگاه
در دشت خشخاش دیده می شوند .
باقر رمزی باصر