خاموشی چراغ های همیشه دلتنگ
بالش های همیشه خیس
زیر سیگاری پر از دود
ته سیگارهای خسته از پوکهای بی وقفه
تیک تاک مستمر برای شروع تلخی تنهایی
تف کردن تفاله ی سیاه اندیشه
نوشیده شده با ته مانده ی شیرینی بیهوده بودن
نگاه بی قرار براستواری خاطرات بعد از مرگ
خیره گی پنجره ی رو به باران
و خیس از تپش ابرهایی که درد دل دارند از عشق نفرین شده
بیچاره درختان بی چتر
و بی اقبال زمینی که می بیند تمام این دشواری را
و می چرخاند تازگی وظیفه های پست انسانیت را
و می شوراند خراش کوه های به ظاهر پا بر جایش را با آبی ترین آب نگاه
تا کور شود هر آنکه نبیند این ایستادگی را
وعبور می کند اینها همه از نگاه تنگ چشمان درشتم
تا هذیانی شود در زباله دانی تاریخی از پیش تعیین شده
انتزاع هذیان اجباری ترین هوس روزانه من
و قدم زدن در لابه لای خرده تفکرات بی محتوا
چرا که من خود سازنده ی هذیانم
آن هم بی سر و ته
فرار از وارونه شدن در عشق
به روایت سوم شخص ماضی نقلی استمراری
می گفته است می خورده است عاشق می شده است
ورق می خورند کلمات تا به تا در فرهنگ لغاتم
و من خود سیمای نورانی مردی هستم که تلالویی ندارد
جز نوری بین دو انگشتانم در سیاهی،
که گاهی جا به جا می شود از گذر خیال خسته
به آسمانی با سقفی کوتاه
پس تمام می شوم به هذیانی ترین سروده های خط خطی
نگاهی هم چشمانش را باز نمی کند تا بشنود غم اندودیِ ضجه های مرد هذیان را
تمام می شده ام از اولین پیوند سلولی سرخ در رحم زمانه ی بی هیاهوی عشق
اما ، اما و اما
هذیانم را با قلب سیاهت بنوش
شاید تجسم آینده در آن، پنهانی به انتظار توست
#فردین_علائی #هذیان #سپید
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
جالب و زیبا ست