جمعه ۲ آذر
|
دفاتر شعر فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)
آخرین اشعار ناب فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)
|
غزل که کوچک و بیمار است
نبرده خوابش ، همیشه بیدار است
صدای سرفه ی غزل می پیچد
میان خانه ای که فقط دیوار است
پدر که شب آمد، غزل کمی خندید
غزل نمی دانست ، پدر که بیکار است
پدر چه آورده؟ مداد و یک دفتر
غرل نمی دانست که آخرین بار است
غزل فقط خندید و یک چرا پرسید
جلوی چشمانم، پدر چرا تار است
به چشم زیبایش ، پدر نگاهی کرد
دو چشم تو زیباست ، جهان کمی تار است
غزل در آغوشِ ، پدر کمی خوابید
پدر نمی دانست که آخرین بار است
پدر که سر چرخاند ، تنِ غزل یخ کرد
غزل دگر خوابید ، نگو که بیدار است
طنین سرفه ی او ، همیشه می پیچد
میانِ خنده ی عکسش ، که روی دیوار است
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.