شهر من...

آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ
شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد
گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآ
وحشی بافقی
سپاسگزارم بانوی واژه های ناب

🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹

خوش آمدید

سپاس از گل افشانی شما استاد انصاری گرامی

...خیلی خوش آمدید...

کشیده عشق در زنجیر، جان ناشکیبا را
نهاده کار صعبی پیش، صبر بند فرسا را
توام سررشته داری، گر پرم سوی تو معذورم
که در دست اختیاری نیست مرغ بند بر پا را
من از کافرنهادیهای عشق ، این رشک می‌بینم
که با یعقوب هم خصمی بود جان زلیخا را
وحشی بافقی
سپاسگزارم شاعر بزگوار جناب چشمه گرامی

🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹

خوش آمدید

خوش آمدید

...خیلی خوش آمدید...

هست امید قوتی بخت ضعیف حال را
مژده ی یک خرام ده منتظر وصال را
گوشه ی ناامیدیم داد ز سد بلا امان
هست قفس حصار جان مرغ شکسته بال را
رشحه ی وصل کو کزو گرد امید نم کشد
وز نم آن برآورم رخنه ب انفصال را
نیم شبان نشسته جان ، بر در خلوت دلم
منتظر صدای پا مهد کش خیال را
وحشی بافقی
سپاسگزار مهرتان هستم مهربانوی محبوبم آلاله ی همیشه سرخ و شاداب

خوش آمدید

...خیلی خوش آمدید...

درودتان و بی نهایت سپاس بانو سماالغزل نازنین از این شرح زیبایی که در مورد یکی از شاعران بزرگ کشورمان، وحشی بافقی در صفحه ی شعر من یادگار گذاشتید.
تقدیمتان نازنین بانوی مهر:
در دل همان محبت پیشینه باقی است
آن دوستی که بود در این سینه باقی است
باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن
کان دل که بود صاف چو آیینه باقی است
از ما فروتنی‌ست بکش تیغ انتقام
بر خاطر شریفت اگر کینه باقی است
نقدینه وفاست همان بر عیار خویش
قفلی که بود بر در گنجینه باقی است
وحشی اگر ز کسوت رندی دلت گرفت
زهد و صلاح و خرقهٔ پشمینه باقی است
(وحشی بافقی)

خوش آمدید

سلام

سپاسگزارم از شما.
سال هاست از شهرم دورم. امیدوارم واقعا تصویرسازی شعرم مناسب باشد.

خوش آمدی
به محفل شعر و اندیشه ی خانم حکیمی
سلام

چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را
در ته دوزخ افکنم جان پر اضطراب را
تافته عشق دوزخی ز اهل نصیحت اندرو
بر من و دل گماشته سد ملک عذاب را
شوق ، به تازیانه گر دست بدین نمط زند
زود سبک عنان کند صبر گران رکاب را
وحشی بافقی
سپاسگزارم جناب کارگر گرامی

🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹

خوش آمدید

خوش آمدید

سپاس از تمام خوش آمدگویی های شما استاد صحبت پارکی بزرگوارم سلام

...خیلی خوش آمدید...

سلام

بی نهایت سپاسگزارم از دیدگاه شما

برقرار باشید

مهر حضورتان ماندگار
ممنونم
سلام

تازه شد آوازهٔ خوبی ، گلستان تو را
نغمه سنج نو، مبارک باد، بستان تو را
خوان زیبایی به نعمتهای ناز آراست، حسن
نعمت این خوان گوارا باد مهمان تو را
مدعی خوش کرد محکم در میان دامان سعی
فرصتش بادا که گیرد سخت دامان تو را
وحشی بافقی
سپاسگزارم جناب مهرابی گرامی

🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹

خوش آمدید

سپاس از تمام گل افشانی های شما بانوی واژه های ناب

طی زمان کن ای فلک ، مژدهٔ وصل یار را
پاره‌ای از میان ببر این شب انتظار را
شد به گمان دیدنی، عمر تمام و ، من همان
چشم به ره نشانده‌ام جان امیدوار را
هم تو مگر پیاله‌ای، بخشی از آن می کهن
ور نه شراب دیگری نشکند این خمار را
شد ز تو زهر خوردنم مایهٔ رشک عالمی
بسکه به ذوق می‌کشم این می ناگوار را
وحشی بافقی
سپاسگزارم جناب عباسی مقدم گرامی!

🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹

خوش آمدید

سپاس از گل افشانی شما استاد انصاری گرامی

خیز و به ناز جلوه ده قامت دلنواز را
چون قد خود بلند کن پایه ی قدر ناز را
عشوه پرست من بیا، می زده مست و کف زنان
حسن تو پرده گو بدر پردگیان راز را
عرض فروغ چون دهد مشعله ی جمال تو
قصه به کوتهی کشد شمع زبان دراز را
آن مژه کشت عالمی تا به کرشمه نصب شد
وای اگر عمل دهی چشم کرشمه ساز را
وحشی بافقی
سپاسگزارم جناب شفائی گرامی
جالبه شما پروفایلتون چشم هست و هشتمین نفری بودید که کامنت گذاشتید. بیت چهارم هشتمین غزل وحشی بافقی هم در مورد چشم بود.

سپاسگزار ازاین حسن شما ودقت نظرتون درمورد بنده وشعر مورد نظر.امیدوارم همیشه سرافراز وپیروز باشید قلمتان دراوج

🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹

خوش آمدید

سپاس از گل افشانی شما استاد انصاری گرامی

...خیلی خوش آمدید...

نرخ بالا کن متاع غمزه ی غماز را
شیوه را بشناس قیمت، قدر مشکن ناز را
پیش تو من کم ز اغیارم و گرنه فرق هست
مردم بی‌امتیاز و عاشق ممتاز را
صید بندانت مبادا طعن نادانی زنند
بهر صید پشه، بند از پای بگشا باز را
انگبین دام مگس کردن ز شیرین پیشه‌ایست
برگذر نه دام، مرغ آسمان پرواز را
وحشی بافقی
سپاس از شما شاعر خوش ذوق جناب حسن پور گرامی

خوش آمدید

خوش آمدید

...خیلی خوش آمدید...

نبود طلوع از برج ما، آن ماه مهر افروز را
تغییر طالع چون کنم این اختر بد روز را
کی باشد از تو طالعم کاین بخت اختر سوخته
گرداند از تأثیر خود ، سد اختر فیروز را
دل رام دستت شد ولی بر وی میفشان آستین
ترسم که ناگه رم دهی این مرغ دست آموز را
بر جیب صبرم پنجه زد عشقی، گریبان پاره کن
افتاده کاری بس عجب دست گریبان دوز را
وحشی بافقی
سپاسگزارم استاد تک بیت های ناب جناب مجنون ملایری گرامی

🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹

خوش آمدید

سپاس از تمام گل افشانی های شما جناب بوته بزرگوار

خوش آمدید

...خیلی خوش آمدید...

حمید خان گرامی ام
مهر حضورتان ماندگار
سلام

بار فراق بستم و ، جز پای خویش را
کردم وداع جملهٔ اعضای خویش را
گویی هزار بند گران پاره می‌کنم
هر گام پای بادیه پیمای خویش را
در زیر پای رفتنم الماس پاره ساخت
هجر تو سنگریزهٔ صحرای خویش را
هر جا روم ز کوی تو سر بر زمین زنم
نفرین کنم ارادهٔ بیجای خویش را
وحشی بافقی
درود بر شما جناب کوروش راد گرامی
همه جای ایران سرای من است.
سپاس از دعای خیرتان گرامی

🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹

خوش آمدید

خوش آمدید

...خیلی خوش آمدید...

عزت مبردر کار دل این لطف بیش از پیش را
این بس که ضایع می‌کنی برمن جفای خویش را
لطفی که بد خو سازدم ناید به کار جان من
اسباب کین آماده کن خوی ملال اندیش را
هر چند سیل فتنه گر چون بخت باشد ور رسی
کشتی به دیوار آوری ویرانهٔ درویش را
بر کافر عشق بتان جایز نباشد مرحمت
بی جرم باید سوختن مفتی منم این کیش را
وحشی بافقی
بی نهایت سپاس مجدد دارم استاد بزرگوارم جناب پارکی ارجمند!


سلام!

🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹

خوش آمدید

خوش آمدید

...خیلی خوش آمدید...

منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را
هر که باشد، دوست دارد دوستار خویش را
هر نگاهی از پی کاریست بر حال کسی
عشق می‌داند نکو آداب کار خویش را
غیر گو از من قیاس کار کن این عشق چیست
می‌کند بیچاره ضایع روزگار خویش را
صید ناوک خورده خواهد جست، ما خود بسملیم
ای شکار افکن بتاز از پی شکار خویش را
وحشی بافقی
سپاس از شما صفایی گرامی
انشالله به شهر بافق هم خواهید آمد. (گرچه خودم هم از شهرم سال هاست دورم و کم فرصت میشه به شهرم برم.)
پیشاپیش مقدمتان گل باران

🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹

خوش آمدید

سپاس از تمام گل افشانی های شما مهربانو سما الغزل نازنین

...خیلی خوش آمدید...

بر سر نکشت درتب غم هیچکس مرا
جز دود دل که بست نفس بر نفس مرا
من سر زنم به سنگ و تو ساغر زنی به غیر
این سرزنش میانهٔ عشاق بس مرا
روزی که میرم از غم محمل نشین خود
بهر عزا بس است فغان جرس مرا
زین چاکهای سینه که کردند ره به هم
ترسم که مرغ روح پرد از قفس مرا
وحشی نمی‌زدم چو مگس دست غم به سر
بودی اگر به خوان طرب دسترس مرا
وحشی بافقی

سپاسگزارم شاعر دوبیتی های ناب سرشار از احساس جناب آقای لطفی گرامی
سپاس از لطف سرشار شما

سلام بنو از شما باید آموخت
تازگی هارا
زیبا سرودن را زیبا اندشیدن را
خواهش می کنم

🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹

خوش آمدید

خوش آمدید

جانان نظری کو ز وفا داشت ندارد
لطفی که از این پیش به ما داشت ندارد

رحمی که به این غمزده‌اش بود نماندست
لطفی که به این بی سرو پا داشت ندارد

آن پادشه حسن ندانم چه خطا دید
کان لطف که نسبت به گدا داشت ندارد
وحشی بافقی

باز هم از لطف شما، بسیار سپاسگزارم جناب لطفی گرامی

...خیلی خوش آمدید...

ننموده استخوان ز تن ناتوان مرا
پیدا شده فتیله ی زخم نهان مرا
تا زد به نام من غم او قرعه ی جنون
شد پاره پاره قرعه صفت استخوان مرا
عمری به سر سبوی حریفان کشیده‌ام
هرگز ندیده است کسی سرگران مرا
از یک نفس برآر ز من دود شمعسان
نبود اگر به بزم تو ، بند زبان مرا
وحشی بافقی

درود بر شما نازنین بانوی عزیزم سماالغزل گرامی
سپاسگزارم از اشعار زیبا و ناب تقدیمی شما

سپاس از نیت دل پاک شما
دیدید قرعه ی نامتان چه غزل زیبایی آمد بانوی گل؟
ننموده استخوان ز تن ناتوان مرا
پیدا شده فتیله ی زخم نهان مرا
تا زد به نام من غم او قرعه ی جنون
شد پاره پاره قرعه صفت استخوان مرا
و چقدر واژه ی "فتیله" در مصراع دوم اولین بیت این غزل ناب وحشی بافقی، مرا به یاد مصراع اول بیت آخر غزل نابی که شما اخیرا به سایت ارسال کرده اید انداخت که با اولین خواندن غزلتان، آن مصراع دلنشین شما در خاطره ی احساس من حک شد:
"بالا بکش فتیله ی این شعر را دلم... "

بی نهایت سپاس استاد مهربانم

سپاس از گل افشانی شما استاد انصاری گرامی

...خیلی خوش آمدید...

خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را
سوخت عشق خانه سوز اول متاع خانه را
خواه آتش گوی و خواهی قرب، معنی واحد است
قرب شمع است آنکه خاکستر کند پروانه را
هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
کاینهمه گفتند و آخر نیست این افسانه را
گرد ننشیند به طرف دامن آزادگان
گر براندازد فلک بنیاد این ویرانه را
می ز رطل عشق خوردن کار هر بی ظرف نیست
وحشیی باید که بر لب گیرد این پیمانه را
وحشی بافقی

سلام و سپاسگزارم از مهرتان جناب خسروی فرد گرامی

🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹

خوش آمدید

خوش آمدید

سپاس از گل افشانی شما استاد انصاری گرامی

...خیلی خوش آمدید...

پاک ساز از غیر دل ، وز خود تهی شو چون حباب
گر سبک روحی توانی خیمه زد بر روی آب
خودنمایی کی کند آن کس که واصل شد به دوست
چون نماید مه چو گردد متصل با آفتاب
کی دهد در جلوه گاه دوست عاشق راه غیر
دم مزن از عشق اگر ره می‌دهی بر دیده خواب
نیست بر ذرات یکسان پرتو خورشید فیض
لیک باید جوهر قابل که گردد لعل ناب
وحشی بافقی
سپاسگزارم از شما شاعر متعهد جناب رفیعی گرامی

🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹

خوش آمدید

سپاس از گل افشانی شما استاد انصاری گرامی

...خیلی خوش آمدید...

خوش آمدید

قدر اهل درد صاحب درد می‌داند که چیست
مرد صاحب درد، درد مرد، می‌داند که چیست
هر زمان در مجمعی گردی چه دانی حال ما
حال تنها گرد، تنها گرد، می‌داند که چیست
رنج آنهایی که تخم آرزویی کشته‌اند
آنکه نخل حسرتی پرورد می‌داند که چیست
آتش سردی که بگدازد درون سنگ را
هرکرا بودست آه سرد، می‌داندکه چیست
وحشی بافقی



سپاسگزارم جناب رمضانی (ا تنها)
حال تنها گرد، تنها گرد، می‌داند که چیست...

سپاس از گل افشانی شما استاد انصاری گرامی

سوز تب فراق تو درمان پذیر نیست
تا زنده‌ام چو شمع ازینم گزیر نیست
هر درد را که می‌نگری هست چاره‌ای
درد محبت است که درمان پذیر نیست
هیچ از دل رمیده ما کس نشان نداد
پیدا نشد عجب که به دامی اسیر نیست
بر من کمان مکش، که از آن غمزه‌ام هلاک
بازو مساز رنجه که حاجت به تیر نیست
وحشی بافقی



سپاسگزارم جناب عابدپور گرامی
بی نهایت سپاس از گل افشانی زیبای شما گرامی

سپاس از گل افشانی شما استاد انصاری گرامی

خوش آمدید

...خیلی خوش آمدید...

کس به بزم دلبران از دور گردان پیش نیست
قرب نزدیکان مجلس حرف و صوتی بیش نیست
در صلات عاشقان دوری و تنهایی است رکن
گو قضا کن طاعت خود هر که اینش کیش نیست
ما نکو دانیم طور حسن دور افتاده دوست
قرب ارزانی به مشتاقی که دور اندیش نیست
وحشی بافقی

سپاسگزارم جناب رمزی بزرگوار

خوش آمدید

روم به جای دگر ، دل دهم به یار دگر
هوای یار دگر دارم و دیار دگر
به دیگری دهم این دل که خوار کرده ی توست
چرا که عاشق تو دارد اعتبار دگر
میان ما و تو ناز و نیاز بر طرف است
به خود تو نیز بده بعد از این قرار دگر
خبر دهید به صیاد ما که ما رفتیم
به فکر صید دگر باشد و شکار دگر
وحشی بافقی
سلام و سپاس بانو ناصری نازنینم

...خیلی خوش آمدید...

به راز عشق زبان در میان نمی‌باشد
زبان ببند که آنجا بیان نمی‌باشد
میان عاشق و معشوق یک کرشمه بس است
بیان حال به کام و زبان نمی‌باشد
دل رمیده من زخم دار صید گهیست
که زخم صید به تیر و کمان نمی‌باشد
از آن روایی بازار کم عیارانست
که در میان محک امتحان نمی‌باشد
وحشی بافقی



سپاس از شما جناب میری بزرگوار

بند دیگر دارم از عشقت به هر پیوند خویش
جذبه‌ای خواهم که از هم بگسلانم بند خویش
عشق خونخوار است با بیگانه و خویشش چه کار
خورد کم خونی مگر یعقوب از فرزند خویش
ایستادن نیست بر یک مطلبم در هیچ حال
بر نمی‌آیم به میل طبع ناخرسند خویش
وحشی بافقی

سلام و بی نهایت سپاسگزارم از انرژی مثبت همواره ی کلام شما استاد بزرگمهرم جناب اسفندیاری ارجمند

...خیلی خوش آمدید...

عشق ما پرتو ندارد ما چراغ مرده‌ایم
گرم کن هنگامه ی دیگر که ما افسرده‌ایم
گر همه مرهم شوی ما را نباشی سودمند
کز تو پر آزردگی داریم و بس آزرده‌ایم
لخت لخت است این جگر چون خود نباشد لخت لخت
که مگر دندان حسرت بر جگر افشرده‌ایم
در نمی‌گیرد باو نیرنگ سازیهای ما
گر چه ز افسون آب از آتش برون آورده‌ایم
وحشی بافقی

سپاسگزارم جناب احمدزاده گرامی
عشق به شهر و سرزمین اجدادی، از زیباترین عشق هاست.

صد در صد موافقم

...خیلی خوش آمدید...

ای جوان ترک وش میر کدامین لشکری
ای خوشا آن کشوری کانجا تو صاحب کشوری
ای سوار فرد از لشکر جدا افتاده‌ای
یا از آن ترکان یغما پیشهٔ غارتگری
آتشت در آب پنهانست و زهرت در شکر
آشکارا گر چه با من همچو شیر و شکری
خواه شکر ریز و خواهی زهر در جامم که تو
گر چه زهرم می‌چشانی از شکر شیرین تر
وحشی بافقی

سلام و عرض ادب جناب صادقی بزرگوار
سپاس از خوانش شعرم

...خیلی خوش آمدید...

درودتان
به صفحه ی استاد حکیمی خوش آمدید

ساکن گلخن شدم تا صاف کردم سینه را
دادم از خاکستر گلخن صفا آیینه را
پیش رندان حق شناسی در لباسی دیگر است
پر به ما منمای زاهد خرقهٔ پشمینه را
گنج صبری بیش ازین در دل به قدر خویش بود
لشکر غم کرد غارت نقد این گنجینه را
روز مردن درد دل بر خاک می‌سازم رقم
چون کنم کس نیست تا گویم غم دیرینه را
وحشی بافقی



سلام و سپاس جناب یاسین اقبالی گرامی

...خیلی خوش آمدید...

درودتان
به صفحه ی استاد حکیمی خوش آمدید

چه لطفها که در این شیوه نهانی نیست
عنایتی که تو داری به من بیانی نیست
کرشمه گرم سؤال است ، لب مکن رنجه
که احتیاج به پرسیدن زبانی نیست
رموز کشف و کرامات سالکان طریق
ورای رمز شناسی و نکته دانی نیست
به هر که خواه نشین گر چه این نه شیوه تست
که از تو در دل ما راه بدگمانی نیست
مرا ز کیش محبت همین پسند افتاد
که گر چه هست سد آواز سرگرانی نیست
وحشی بافقی


درود بر شما جناب راد صادقی بزرگوار

سپاس از این همه لطف سرشار و تشویق زیبای شما

برقرار باشید ارجمند

...خیلی خوش آمدید...

درودتان
به صفحه ی استاد حکیمی خوش آمدید

تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است
یک منزل از آن بادیهٔ عشق مجاز است
در عشق اگر بادیه‌ای چند کنی طی
بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است
سد بلعجبی هست همه لازمه عشق
از جمله یکی قصهٔ محمود و ایاز است
عشق است که سر در قدم ناز نهاده
حسن است که می‌گردد و جویای نیاز است
وحشی بافقی

سلام و سپاسگزارم جناب وطن دوست گرامی

شهر، بیم است کزین حسن پرآشوب شود
اینقدر نیز نباید که کسی خوب شود
در زمینی که به این کوکبه شاهی گذرد
سر بسیار گدایان که لگد کوب شود
نشود هیچ کم از کوکبهٔ شاهی حسن
یوسف ار ملتفت سجدهٔ یعقوب شود
خاک بادا به سر آن مژهٔ گرد آلود
کش در آن کو نپسندند که جاروب شود
وحشی بافقی
سلام و سپاسگزارم جناب صادقی ارجمند

...خیلی خوش آمدید...

درودتان
به صفحه ی استاد حکیمی خوش آمدید

...خیلی خوش آمدید...

درودتان
به صفحه ی استاد حکیمی خوش آمدید

قدر اهل درد صاحب درد می‌داند که چیست
مرد صاحب درد، درد مرد، می‌داند که چیست
هر زمان در مجمعی گردی چه دانی حال ما
حال تنها گرد، تنها گرد، می‌داند که چیست
رنج آنهایی که تخم آرزویی کشته‌اند
آنکه نخل حسرتی پرورد می‌داند که چیست
آتش سردی که بگدازد درون سنگ را
هرکرا بودست آه سرد، می‌داندکه چیست
وحشی بافقی
سپاسگزارم جناب اکبرزاده بزرگوار

مهربانم
حضورتان مستدام

من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم
که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را
وحشی بافقی
سپاسگزار مهرتان هستم مهربانو باقری نازنین

الهی تمام شهرهای ایران عزیزمان آباد!

🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹

خوش آمدید

خوش آمدید

سپاس از گل افشانی شما استاد انصاری گرامی