بُروز به روز ابتلایی ساری
در چند ش و چونش و چینشِ ِ
این آزمون خطا شناوریم
در یکصد وهشتاد درجه ی عواطف
متضاد ودور از واقعییات
بسیار اطو کشیده می شویم
در و اقعییات بس ناگوار ترش در مزاج بودن
در همین نزدیکی بیشترین فاصله با همه ی کسان
"چشمانت" را " برایم ایمیل کن "
آه
این تمامت حرفیست
در ضریب مسافتی دور
داممان زده شده در پهنای باند
حرف آخر را
" نگاه "
خواهد زد
فقط فیس توفیس
در تشفی آغوش اغتنام مهربانی
و این کوهستان چشمان
چقدر فراز خواهد داشت
هر صخره اش
اوراق پنداشتی فراوان
به رقم هفت قلم آورده وسعت نیاز
مهربانی را در عطش بودن
بسیار کلام در بی حوصله ی زمان نه گنجد
تلنگر وتنبه در چه باید کرد
به سهم
هزار و یک زاویه نگاه مرا می خرد...
تا من که باشم ؟
میانه ی اینهمه ورطه های هول وهراس
دست وپای ارادت گمشده در هرچه مجاز
تا
بازگشت به خویش راهیست ، همپای نور
و
" بی خواب "
گیج می شوم در ژست روشنایی
بی حا ل به در و دیوار می زنم
بی هیچ تلنگری تلو می خورم ، تلو
به خودم تنه می زنم
دستانم به سوال نمی رسد
بلند نمی شود
بی هیچ تکلیف قدّ می کشم در مجاز
چقدر!
گل کاغذی روی سرم
رشد کرده شب نما
ساطعی بی روشنی ، ساطور وار بر گردنم
در "چند اینچی " ، هزار پرسه ی مسخ
هورای هر پرچمی
در اهورای خود تلاوت ، نه
مرتب عکس بروز می شدم
و استسقا بود
در سراب برهوت
هزار باد بی هویت دامممنم می زد به عطش
واینهمه غبار
زیر نگاه باران فقط
زدود ی کدورت می شد
زیر پای آذرخش نهیبم بود
به بیغوله
های ! باران
خویشتنم زیر سزاوار سهمگینی
تن می شست از وهم
در رجعتی
بهار می شدم
میانه مرثیه ها که بر سرم رفت
به بودنم هدیه می دادم
در مستقیم عبارتی
زنده شده به عشق