يکشنبه ۲۷ آبان
حديث صبح فردا شعری از روانبد
از دفتر بهار وخزان نوع شعر
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰ ۱۱:۴۸ شماره ثبت ۵۶۵۶
بازدید : ۱۱۲۲ | نظرات : ۱۲
|
|
بیا ای دل تو حاشا کن /حدیث صبح ِ فردا را
بیا ای مرغ شوریده / بگو این درد ِ تنها را
تو بودی ماهی و من هم / برایت مثل ِ یک دریا
بیا با موج سرگردان / بغل کن باز دریا را
غروبی تلخ و پاییزی / بشد سهم من از دنیا
غروبم را طلوعی ده / بر آورد کن تمنا را
وزان کرد باد نوروزی / به شهر و کوچه و هر جا
فقط من با خزان ماندم / تو حل کن این معما را
حدیث ِ درد ِ قلب ِ من / شده ورد همه عالم
نگاهم کن قراری ده / دوباره قلب ِ شیدا را
مرا پندی بده ای پیر / گرفتاره غم و دردم
کنم من با چه ترفندی / فراموش چشم ِ شهلا را
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.