چهارشنبه ۳۰ آبان
دست فروشی میکرد شعری از احسان اسدی
از دفتر مرغ آمین نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵ ۱۷:۵۷ شماره ثبت ۵۴۱۷۵
بازدید : ۴۸۹ | نظرات : ۸
|
آخرین اشعار ناب احسان اسدی
|
دست فروش بود
هر چه داشت او داده بود
چند تکه لباس آورده بود
آنها را پهن کرده بود
همه را حراج کرده بود
او هنوز مجرد بود
تحصیل کرده بود
اما کار عیب نبود
لقمه نانی میخورد
فکر ذهنش را میخورد
ارث پدری هم نبود
عاشقی تنها بود
روز دستفروشی میکرد
شب دل خروشی میکرد
او دست فروشی میکرد
ناگهان اماکن آمد
سفره دست فروشی را جمع کرد
لقمه نانش را برد
تحصیل کرده بود
در پی اجناسش
پی ماموران رفت
او گدایی نکرد
مشکلش این بود
همه اجناسش
دست ماموران بود
مامورانی بی رحم
حال دیگر او دست فروش هم نبود
لقمه نانش را هم
دست ماموران بود
من دلم سوخته آن روز
روز بعد دست فروش هم نبود
خانه اش را یافتم
بر در خانه او
پارچه ای مشکی
مادر گریه کنان
حسرت دامادی
بر دلش مانده
پسرش حال دیگر
سهمی از خاک بود
دست فروش مرده
او که تحصیل کرده بود
دست فروشی میکرد
دیدم آنروز من
در تمام چهره اش
غم فریاد میزد
در پی لقمه نان
تا به خانه نرسید
او دگر زنده نبود
به در خانه یشان
مسئولین آمده اند
بر سر سفره نانش
فاتحه میخواندن
وقت رای گیری بود
همه هم آمده اند
به در خانه او
تا کمی رای آرند
من از آن روزی که
دست فروشی میکرد
چهره اش یادم بود
در میان چهراش
اندکی اندوه بود
من نمیدانستم
که همین مسئولین
سال قبل هم
وعده نان دادند
من همان جا دیدم
نان را که ندادن
لقمه نانش را هم
از میان دستتش
بیرون آوردند
دستفروشی میکرد
مسئولین هم رفتن
حال فهمیدم که
که چرا مرده بود
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درود زیبا وبااحساس بود