مي حلال
بــود مــرد مؤمنـی بـر خــر سـوار
نــم نــمک میــرفـت آن سـوی دیـار
آن طرف تر عده اي مست وملنگ
در نـظر ديـدنـد مـردي بـس زرنـگ
جـــاهــلان مســت ســوی او دوان
راه را بـسـتـند بــر وی بـی امان
گـفتــنش بـایـــد کـه مـثل ماشـوی
فــارغ از عـقل و غــم دنیا شوی
ساغــری پـر از شرابِ نابِ ناب
دســت وی دادنـد بـا زور و عتـاب
گفتـنش بـایــد بـنـوشی ایـن شراب
گـر نـنـوشی کشـته گردی با عذاب
مـرد مؤمن کرد عـجز و التـماس
لیـک تاثـیری نکرد بر این انـاس
لاجـرم بـایـد که میِ میخورد زود
چـاره ایی درحفظ جانـش می نـمود
در دلـش می گفــت امـا زیـن سبــب
هسـت بـرمن عذر واجب این طرب
گـرخورم چـند جرعـه ای ازآب تـاک
هـرچه پیـشایـد خوش آیـد نیست باک
جــام مــیِ را بــرد تــا نــزدیـک لـب
دسـت هـا لـرزان وتــن مـمـلو زتــب
نـاگـهـان پــالان خــود قِــر داد خــر
سـر بـجنـباند وسَبـو شـد زیـر و بــر
خـر به آنیِ فاتـحِه بـر میِ بخواند
حسـرت مؤمن به میِ در دل بـماند
دســـت ســوی آسـمان بــرد ایـن فتـا
گـفــت یــارب!ای رؤف! آخــرچــرا؟
شـد به ما یـک بـار میِ خوردن حلال
آنـهم این خر بر گرفت از ما مجال
سرنگون کرد این قدح ازهم گسیخت
آن سَـبو بشکست و آن پیمانه ریـخت
داستان اين موضوع را در همين سايت خواندم وبرايم جالب بود ،از مطالبي بود كه استاد گرانقدر بانو عجم(بانوي واژه ها) در سايت قرار داده بودند ،البته دوباره دنبالش گشتم تا دقيقتر بخوانمش ،اما نيافتم، بهر حال جادارد از ايشان هم سپاسگزاري كنم
شما گرانقدر شعر اخرتان را که همین شعر باشد تا روز دوازدهم۱۲ اسفند اشتراک ثابت زدید! و برای هر روز انتشارثابت ۱۰ روز از اشتراک شما کسر می شود .!!
لطفا هنگام ارسال شعر و در خواست های که از سیستم می کنید به پیام های آن هم توجه کنید. !موفق باشید همیشه و در اوج