خسته ام،بر پیکرم گردِ تنهایی نشسته تو هم ببین
به انتظارِ روزِ مرگم همه نشسته اند تو هم بشین
با رفتنش آسمان سیاه شد و به آتش کشیده شد
من میرَوَم ، لاله ها رویَد بر مزارم تو هم بِچین
حرفِ دل گفتن چه سود حال که من بیگانه ام
غریب و تنها مانده ام ، کس نیامد در خانه ام
غیر از او همه می دانند حال مرا تو هم بدان
رنج و دردم را ببین و بگو به من که دیوانه ام
آنکه درد کشیده در جمعِ رِندان خودِ تو هستی
خالی شده از مهر و محبت ولی هنوز نشستی
ببین عاشقِ دل شکسته هنوز بپایش نشسته
کمک کن مرا گر هنوز چشم بروی من نبستی
شمع عشق و یاد عزیزان بسلامت فقط همین
تویی نگین بی مثال تا به قیامت فقط همین
گوهرِ الماس خود به دست غیر مده هرگز
از من بنام برادر بشنو این روایت فقط همین
محمد رضا لطفعلی آینه (دل نواز)
17/11/90 ساعت 2:30 بامداد
این سروده را تقدیم می کنم به خواهر مهربان و دوست عزیزم
خانم " نگین صالحی"و آرزو می کنم در تمامی مراحل زندگی
خوشبخت و پیروز و با افتخار باشند .
یا حق