چند سالی است زیر آِوارم
زلزله مرگِ شاعرانه نیست
پای کوبیدی،رفتی،فهمیدم
خانه بی تو چه قدر خانه نیست
جای کفشت درونِ جا کفشی
جای عکسِ تو روی یخچالم
با نبود تِو سخت درگیرم
آن قدََر که خراب احوالم
رفتی و من چه قدر مبهوتم
چشم هایم به رفتنت خیره است
رو به آیینه مرگ را دیدم
این تصور اسیر تِصویر است
رفته ای،دست های من خالی است
کلُِّ من باغ میوه ی کالی است
که نبود تو ریشه ام خشکاند
کلِ این باغ اشَهدََم را خواند
شاخ و برگی نمانده بر پیکر
یک درختم که مُرده در آذر
خشک شد ریشه ی پر از دردم
بعد هم ارهّ را بغل کردم... .
از مُچِ پا بریده اند مرا
بعد به کارخانه ای بردند
وَ در آغوشِ دستگاهایی
هیکلم را درسته میخوردند_
من به فکر تِو بوده ام ،اما
"تو در آغوشِ دیگری" بودی
هیکلم را درسته می خوردند
تو ولی تیغِ آخری بودی
کاغذِ نازکی شدم حالا
لایِ هر دفتری تمرگیدم
گه گدُاری به دستِ شاعر ها
زیر هر واژه ای پلاسیدم
زیر اِین واژه ها پلاسیدم:
عشقِ اول،امیدِ هم بودن
وقتِ رفتن،قطار هم فهمید
سوت زد وقتِ رفتنش با من
ایستگاه قِطار خالی شد
رو به ریلِ قطار ها مُردم
هر قطاری که می گذشت از من
بغضِخود را درسته میخوردم
.
.
.
تا به گوشَت رسید فریادم
دستِ رد که زدی به اشعارم
زلزله شد به زیر پاهایم
چند سالی است زیر آوارم
#امیرحسین_مختاری
غمگین و زیباست