سینه ام را بشکاف
وسعتی میبینی
شهری از خاطره ها
- که به هر خانه ی آن یک شاعر
شعری از اندُه یک لاله سرود -
جنگلی از رویا
-
هر درختش یک نگاه بیتاب
-
بُته هایش همه ازبیداری
-
میوه هایش خنده -
آبشاری از شعر
- شعر صد خنجر زخمی شده از یک واژه -
یک کویر احساس
- گریه ی بَعدِ هم آغوشی یک دخترک خاطرخواه -
رودی ازاشک نشاط
- ریزش چشم به شوق بوسه -
ابرها یی ز فرار رویا در یک خواب
و سقوطِ آزاد ، همچو پشه بر رگِ من -
چشمه اش خنده ی یک کودک بر تاب سوار .
باد آن فلسفه ی نور.....
- که چون موسیقی ناب نیِ یک چوپان ...
صد هزاران رمه ی گمشده در صحرا را می کوچید
حول مغزی که بسان نارون چتر گشود در سر من -
روی در یاچه ی آن صد قایق ...
با هزاران معشوق ...
-
همه معشوقه ی دیوانه ی من ...
هر کدام آینه در دست ...
سراغ دل من در دل خود میگیرند -
کوه آن ، قله ی یک اندیشه .
دره اش عمق هزاران افسوس .
دشت آن قرمزی خون هزاران لاله .
......
.........
سینه ام را بشکاف !
یک شبی در دل من مهمان شو!
تا ببینی که چه زیباست نگاه من و تو .
تا ببینی چه عمیق است نیاز من و تو .
تا ببینی که چه رازی ست میان من و تو !
سینه ام را بشکاف !