باز می گردم به شهرم یار و یاورم آنجاست
چگونه برنگردم سایه سرم مادرم آنجاست
بر می گردم تا بوسه بر دستان پاک پدر کنم
به لحظه نگاهش در به درم ،دلبرم آنجاست
شکسته بال و پرم دگر طاقت آمدن ندارم
پا گیرم زندانی دورانم چشم ترم آنجاست
در غربت تنهایی دلم گرفت پدر صدایم کن
بمیرم الهی تنها شدی بوی مادرم آنجاست
از سکوت شب سرد خانه از تنهایی خبر دارم
قسم به آن شهید درگیرم خانه آخرم آنجاست
کمر شکسته تنهایی و تاریکی رستم دستان را
گر چه زخم خورده ام رخت بسترم آنجاست
با دود و آهن به گبر زمان جوش خورده ام
دعایم کن بی تو نمانم خانه آخرم آنجاست
تو در شهر خود غریب من غوطه ور غربتم
دور از توام بدان لیک سر تا پا سرم آنجاست
پشت دیوار جبر ماندهام راه بر من باز کنید
شرمنده روی آمدن ندارم چشم ترم آنجاست
پدر در این غروب غم نفسم گرفته صدایم کن
به افق خیره منم دانم بهترین اخترم آنجاست
هر چه اندوخته بودم به چشم غمزه یار باختم
دگر حال نوشتن ندارم کتاب و دفترم آنجاست
شرمنده ام دیر آمدنم بیماری توانم بریده است
دعایم کن قبل باران خود رسانم چترم آنجاست
آتش گرفته کویر دلم تشنه ام سیراب کنید مرا
جرعه ای می ناب خواهم آب کوثرم آنجاست
گفتم عزیز نقش وصل یاران بکش بر لوح دلم
نقش هجران کشیدبر دلم نقش مادرم آنجاست