بنام نگارگرعشق.................
..................................................................
دِلم، درحسرتِ شورِ غــزل،مســتانـه می گرید
چنـان شمعی کـه تنهــا، درغمِ پروانـه می گرید
هوای میــــکده ابریست، گویـاشـــاعری امشب
غــــزل رادیـده تنهـــا ،دررَهِ میخـانـه می گرید
سبویِ خالی و، جـامی شکسته،چون دلی عاشق
غزل هم گوشه ای بنشسته در،میخانه می گرید
مشو حیـــــران،شـنیدی گر، پسِ دیوارِ نـاکـامی
غزل، گاهی زِخویش و،گاهی ازبیگانه می گرید
غـــزل،...دُردانه ی شــعروگلســــتان ادب بنگر
(چوطفلی گمشده)، ازدوریِ کـاشـانـه می گرید
صدای گریه اش رابشنوید، ای عاشقـان امشب
گمـانم آسـمان، درسـوگِ این، دُردانـه می گریـد
شـنیدم بلبـــلی بـاگـل، بـه نجوااینچنین می گفت
سحرگاهان غزل، برشاعری(دیوانه) می گرید
غــــزل،....بگـذرازین افسـانـه و، بَربَند دفتررا
چوبَرتو، هم دل و، صاحبدل و،افسانه می گرید
..................................................................
به قول دوستان(پی نوشت)..........
خدای شاعران می داند،که نه، درپیِ نفی کسی هستم....ونه، اثباتِ کسی دیگر....امّا،...
گاهی باخودم می اندیشم....چه برسرِ شعرفارسی آمده که این روزها، هر(دیوانه) ی متشاعری،
هر(.........)رابه اسمِ شعروبخصوص(غزل)،این عروسِ بی نظیرِ شعرِ فارسی،به خوردِ بندگان
خدامیدهد
به اسمِ (نواندیشی)....(نوپردازی)...(نوگرایی)... ،(نوسرایی)...(نو....)(نو...)و...وخیلی صحبتها...
واستدلالهای (دَهن پُرکُن)...واگرهم کسی دهن به اعتراض بگشاید،انچنان برمی اشوبندکه:...
(من آنم که رستم بُوُد پهلوان)......بگویید....بنویسید....(دَمِتان گرم).....ولی یک خواهش...استدعایی
عاجزانه و،(دیگرهیچ)....
بگذارید...هرکس، (خودش)باشد............................باتشکر،(دیوانه)